جرس قافله آید بر گوش
بشنوید اینهمه فریاد و خروش
کاروان گل یاس
کوله بارش احساس
می رسد پیک بهار
تا زند جار که شد وقت نثار :
جشن نیکوکاری است
جلوه ی همیاری است
در هیاهوی بهار
که شکوفا شود از باغ هزاران گل عشق
نغمه ی شور زند بلبل عشق
و نسیم نوروز
بزند با صد شوق
شانه بر کاکل عشق
خاطر خسته تو را می خواند
دل بشکسته تو را می خواند :
جشن نیکوکاری است
جلوه ی همیاری است
تو که رفتی بازار
هدیه ی عید برای پسر و دختر خود آوردی
شاد کردی دل فرزندانت
دلشان را بردی …
“نقل و آجیل کلوچه پشمک”
و آنچه را لازمه ی سفره ی عید است خریدی اکنون :
جشن نیکوکاری است
جلوه ی همیاری است
*
*
*
به نام حضرت باری تعالی که حال بینوا دریاب حالا
دوباره جشن نیکوکاری آمد زمان همدلی و یاری آمد
بیا ای دانش آموز دبستان شکوفا کن گلی در این گلستان
گلستان قشنگ مهربانی بود از هدیه های آسمانی
پیام دین ما می باشد احسان اگر داری کمک کن ای مسلمان
کمک را از علی می باید آموخت که بخشید عمر خود را هرچه اندوخت
تقلا کن برای مستمندان که اجر این کمک باشد دو چندان
چه آدمها که بی کیف و کتابند پی گندم چو موری در شتابند
چه آدمها که نان شب ندارند به یاری شما چشم انتظارند
چه آدمها که بیمار و ضعیفند اگر چه ناتوان اما شریفند
چه آدمها که تنها و یتیمند به احسان شما اکنون سهیمند
بیاییم با کمک کردن به یاران بهاری نو بسازیم در بهاران
چه خوش باشد به جشن مهربانی کنیم با بینوایان همزبانی
تهیدستان کنون چشم انتظارند برای عیدشان عیدی ندارند
چه سخت است آدمی با دست خالی نپرسند از غمش یک لحظه حالی
یتیمان را کسانی می شناسند که از درد یتیمی می هراسند
ولی من مطمئنم یک نفر هست که گیرد از رفیق بینوا دست
به یاد دوستان دستی برآرید نهال عاطفه در دل بکارید
مسلمان هر شب و روزی که آید گره از کار همسایه گشاید
(سروده ی صفرعلی کشوری احمد)
(زمزار)