حوصله ام برفی ست!
با یک عالمه قندیل دلتنگی,
از گوشه های دلم آویزان!
آهای!
کافی ست ” کمی “ها کنی که ” آب”شوم!
.
.
.
از ایـنجـا …
کـه هـسـتـم ، انـجا کـه تو هـسـتی…
وجـب بـه وجـب..
دلـتـنـگـم…!
.
.
.
دلتنگم و این درد کمی نیست
که پشت هیچ خط تلفنی صدای تو نیست . . .
دلتنگم و این درد کمی نیست
که رو برمیگردانم و جای تو خالیست . . .
.
.
.
دلتنگی راباید تاب بیاورم..!
باید بروم تا دورترها تاسرمرز فراموشی…!
هوای این شهر عجیب آلوده به نفس های توست..!
.
.
.
دلتنگی ام را به سفر گره می زنم…!
تاجاده یاد تو را در من گم کند…!
.
.
.
دلتنگی هایــــَم را زیر بغـل زده اَم!
نشسته اَم در انتظار ِ روز های ِ مبـادا…
سهم من از تــو ، همـین دلتنگـی ها ییست که . . .
بی دعوت می آینـد و خیال ِ رفتن نـدارند
.
.
.
یه وقتا دلت طوری تنگ میشه که مغزت کاملا فلج میشه…
بدی هاش یادت میره…
نامردیش یادت میره…
بی محبتی و رفتارسرد و تلخش یادت میره…
وقتی با بیرحمی تنهات گذاشت یادت میره…
فقط میگی خدایا یه دقیقه ببینمش این دل وامونده آروم شه…!
همین…
.
.
.
نمیدانم چرا ، اما برایت سخت دلتنگم
در این مسلک که صورت های بی احساس بسوی قلب های ساده می تازند
من اینجا در صف مرگ شقایق ها برای رنگ چشمان تو دلتنگم . . .
.
.
.
دلم تنگه . . .
برای دعا کردن واسه نیومدن معلم …
برای قرآن های اول صبح و خوندن سرود ایران اول هفته …
برای خط کشی کناردفتر مشق با خودکار آبی و قرمز …
برای تخته پاک کن و گچ های رنگی کنار تخته …
برای ترس از سوال معلم …
برای لیوانای آبی که فلوت داشت …
برای روزنامه دیواری درست کردن …
دلم برای همه ی دلخوشی های کودکانه تنگ شده …
.
.
.
گاهی دیدن یک عکس دونفره تو رو یاد اون نمی ندازه !
تورو یاد خودت می ندازه …
که چقدر شاد بودی ، که چقدر خندون بودی ، که چقدر جوون بودی !
گاهی آدم ها دلشون فقط برای خودشون تنگ می شه …
دلم واسه خودم تنگه …
.
.
.
آنقدر دور شدی که باید آمدنت را خواب ببینم!
خیالی نیست…
دلتنگی قصه هر شب من است،بدون آن خوابم نمی برد…
راستی…
یادت هست کجا مرا جا گذاشتی؟
من هم…
همه چیزم را…
همانجا جا گذاشتم…!
.
.
.
نه یادی نه خاطره ای نه حرفی از تو باقی ست…!
اما من با هرچیزی که شبیه توست فرو می ریزم
می شکنم و دلتنگ می شوم…!!؟
.
.
.
اخیرا” راز تمام مرگ های مشکوک
بیماری های لاعلاج
جنـون های رایـج
شعرهای سنگین
دلتنگی است،دلتنگی است،دلتنگی است
.
.
.
دلتنگی یعنی؛
خیره شدن به سنگ فرشی
که قدمهای تو را زیارت کرده …
(زمزار)