(اشعار زیبا و حکیمانه)
جام عبرت…
تا کــی به بند عشــــرت و چند عشیـرتی
چشــمی گشـــا به کار جهان از بصیـرتی
در دور روزگـــــار به پنـدار خود مپیــــچ
بگشــــا دریچــــه ای به جهـان حقیقتی
عمری به کار خود شده ای غافــل از خدا
بیهـــوده برده ای زفلک، طـرح حیــلتی
نگشاید این فلک گرهی را که خود ببست
هرگز مکن به غمزه ی چشمش، عنایتی
آخر ستاند آنچه به دستــت سپـرده است
بی پرده گویمت؛ به چـه خــواریّ و ذلّتی
آراید این عروس جهــان چهــره های خود
بر دام خود کشــد به چه نـازیّ و غیرتی
ای دل زبـی وفــــایی دنیـــا و عشـــوه اش
جـــان بر حـذر بـدار و ببـر جام عبرتی
آلوده شـد هر آنکــــه به سیم و زر جــهان
آویـــزد از خیــام دلش، زیـــب وزینتی
آخر رود زچهـــره ی جان، جلـوه هــای زر
بر خـــود نیابد از زر و زورش حــمایتی
چون سر رسد به دور زمان لحظه های عمر
گویـی ببـر ز نیـکی از آن گنـــج قیمتی
گر گرد حق بــگردی و آری دلـی به دست
جــاری شود ز سـوی خدا، آب رحــمتی
برسـوی حـــق گرای وکســان را گلــی ببر
تا یابــی از خـزانـه ی حـق، باغ و جنّتـی
برقـی زند جهـان و نبـاشـد بجـــز کــــهی
هرگـز مکــــن به خاطـر کاهی، جنایتی
بیچــاره شـد هر آنکه نیـامــد به کـوی پند
روزی کشد ز کرده ی خود، بس خجالتی
الیار! اگر چه کلـک خود آغشته ا ی به پنـد
بس باشـد عا قــــلان جهــان را اشارتی
الیار (جبار محمدی)
برچسب هاابیات الیار (جبار محمدی) اشعار الیار (جبار محمدی) اشعار زیبا الیار الیار (جبار محمدی) تا کــی به بند عشــــرت و چند عشیـرتی جام عبرت جبار محمدی دلنوشته دلنوشته های الیار (جبار محمدی) سروده سروده های الیار (جبار محمدی) شعر شعر های الیار (جبار محمدی)