(شعر و دلنوشته در مورد مرگ)
جام اجل…
روزی که من زجهان جان بدر برم
جان می دهم به خدا؛ تا که جان خرم
جام اجل چو به سر بر کشم در آن
بینم عیــــان؛ که چه با خود همــــی برم
چون تیغ مــرگ درد پرده ی جهان
شیرین! دمی که از این پرده بگــذرم
روحـــم رود به ابد بر دیــــار خلد
مانـد به زیر زمیـــن جسم پیــــکرم
از نیکــی ار ببرم جامه ز این جهـان
آنجـــا خدا بنـــهد تـــاج بر ســــرم
مرگــــم بـود درِ آغـــاز زنـدگــی
بیچاره من! کـه چـــرا غافـــل از درم
الیـار! اگر که دلت بند رحمت است
کن جامــه ای به تن از بقچـه ی کرم
الیار (جبار محمدی)
برچسب هاابیات الیار (جبار محمدی) اشعار الیار (جبار محمدی) اشعار مرگ الیار الیار (جبار محمدی) جام اجل جبار محمدی دلنوشته روزی که من زجهان جان بدر برم سروده سروده های الیار (جبار محمدی) شعر شعر درباره فوت کردن شعر درباره مرگ شعر و دلنوشته در مورد مرگ غزل غزلیات الیار (جبار محمدی)