(دلنوشته زیبا)
سودائی نگاه…
بـــر منظری از چشم دل سیمـای ماه آمـــد شبی
آبـــادی میخـــانه را، فرمـــان شــاه آمد شبی
در کنجی از زندان تن، دل چون گلی پژمرده بود
زآن، در دل میخانه هم، از خمــره آه آمد شبی
انـــدر زنخدانش چهی، سر چشمه ی میخانـه بود
آب حیاتی بر دلم، زآن قعـــر چـــاه آمد شبی
سیمای نور افشــان او، طومــــار شب را بردریــد
ظلمت سرای جان من، همچون پگـاه آمد شبی
دل در فراقش غافل وعصیانگــری بیگـــــانه بود
از آن خم ابـــروی او، دل سر به راه آمـد شبی
برگــــاه نخچیــر دلــم، آمـد خدنگـــی زد بر او
براین شکارش عالمی، با جان گـــواه آمد شبی
من غرق گرداب گنــه بودم گرفت او دست جان
شستم به آب عشق خود، جان بی گناه آمد شبی
سودائـی آمـد سر تو را، الیــــار! ازآن پیمانه اش
هر آنچه آمد برسرت، ازیک نگـاه آمــد شبی
الیار (جبار محمدی)
برچسب هاابیات الیار (جبار محمدی) اشعار الیار (جبار محمدی) الیار الیار (جبار محمدی) بـــر منظری از چشم دل سیمـای ماه آمـــد شبی بیت زیبا جبار محمدی دلنوشته دلنوشته های الیار (جبار محمدی) زیباترین شعر سروده سروده های الیار (جبار محمدی) سودائی نگاه شعر شعر عاشقانه زیبا غزل غزلیات الیار (جبار محمدی)