هر که چون من از دیار و یار خود ماند جدا…(پارسا تویسرکانی)
هر که چون من از دیار و یار خود ماند جدا خون خورد از دل جدا، از دیده افشاند جدا
از جدائی های یاران وطن پژمرده ام همچو برگی کز درخت خویشتن ماند جدا
زان حساب ما جدا شد از حساب شیخ شهر کاو حساب خویش را از مردمان داند جدا
هر دو از مجموعه ی وحدت سخن گویند اگر گل سخن گوید جدا، بلبل سخن راند جدا
ناله ی مرغ قفس را شور و حالی دیگر است او ز غم نالد جدا، مرغ چمن خواند جدا
آن چنان کز من جدا بنشست و در خاکم نشاند چشم دارم از رقیبش چرخ بنشاند جدا
دارم امید آنکه از دست و لب او پارسا جام می گیرد جدا و کام بستاند جدا