تا کى دل من چشم به در داشته باشد؟

اى کاش کسى از تو خبر داشته باشد

آن باد که آغشته به بوى نفس توست

از کوچه ى ما کاش گذر داشته باشد

 

نه مجنونم…

نه فرهاد…

می دانی من کلا مرد افسانه شدن نسیتم!

زود بیا …

 

می نشینم رویِ ایوانِ

با دو استکانِ چای

آری فقط با دو استکانِ چای

می‌نشینم به انتظار

فکر می‌کنم

فکر می‌کنم و تکرار می‌کنم

تو می‌آیی

تو می‌آیی…

 

شکسته کاسه صبرم

بگو بگو که کجائی

نشسته ام سر راهت

خداکنه که بیایی

 

در انتظار هیچ کس نیستم…

اما…!

هنوز وقتی نویز موبایل روی اسپیکر می افتد…

دلم می لرزد!!!

شاید ” تو ” باشی

 

چون آخرین مسافرِ

اتوبوسِ جاده ای متروک

در هر توقف

دلخوش به ایستگاه بعدی ام

به امیدی که

در انتهای مسیر

به انتظار ایستاده باشی

شاید…

 

پنجره ها کلافه اند از سنگینی نگاه منتظرم …

اگر نمی آیی

اینقدر پنجره ها را زجر ندهم

چشم هایم به جهنم … !!!

 

تو رفتی و من شدم لحظه شمارت

دوقطره اشک مانده یادگارت

اگر برگشتی و من را ندیدی

بدان که مرده ام از انتظارت…

 

 دیگر حالی نمی ماند

وقتی گذشته ات با آینده تبانی کرده باشد …

 

از این میعادگاه تکراری خسته ام …

بیا اینبار جای دیگری قرار بگذاریم

برای با هم بودن !

جایی جز “خیالم”

 

درد بزرگیه

برای کسی که متوجه نبودنت نیست

پرپر بشی

ولی وقتی بعد از یک روز در به دری و دلواپسی

بهش می گی نگرانت بودم دلم هزار راه رفت

تموم چیزی که می شنوی

یک مرسی خشک و خالیه

 

دنیای آدم برفی ها دنیای ساده ایست

اگر برف بیاد هست ، اگر برف نیاید نیست

مثل دنیای من

اگر تو باشی هستم

اگر نباشی !

 

ذهنـــم فلـــــج می شود

وقتــــــی می خــوانمــت و تــــــو نمی گویی جانــــــم ؟

 

در باغ دلم یک گل شاداب ندارم

از لذت دیدار شما خواب ندارم

صد دفتر صد برگ پر از شعر سفید است

در شان شما

یک غزل ناب ندارم

 ( زمزار )