عاشقم ، سوخته ام ، وابگذارید مرا … (علی اطهری كرمانی)
عاشقم ، سوخته ام ، وابگذارید مرا
لحظه ای با دل شیدا بگذارید مرا
من در افتاده ام از پا ، دگر ای همسفران
ببُرید از من و تنها بگذارید مرا
سرنوشت من و دل بی سر و سامانی بود
به قضا و قدَر اینجا بگذارید مرا
عاقلان ، راه سلامت به شما ارزانی
من که مجنونم و رسوا ، بگذارید مرا
خسته و کوفته از شور و شر زندگیم
یک دم آسوده ز غوغا بگذارید مرا
تلخ کامم که به غمخواری من بنشینید
شاد از آنم که به غمها بگذارید مرا
دل دیوانه عاشق ، نشود پند پذیر
بهتر آنست به خود وا بگذارید مرا
نیست کاری به شما مردم فرزانه مرا
وا گذارید دمی با دل دیوانه مرا
خودپرستی زشما دوست پرستی ازمن
غم جان است شما راغم جانانه مرا
کاش در آتش حسرت بگدازد چون شمع
آنکه در آتش غم سوخت چو پروانه مرا
یاد آن شب که به دیوانگی ام قهقه زد
ریخت آن سلسله ی زلف چو بر شانه مرا
گرنگشتی به مراد دلم ای چرخ مگرد
بی نیاز از تو کند گردش پیمانه مرا
عاقلان عیب من ازباده پرستی نکنید
عالمی هست دراین گوشه میخانه مرا
مستم ای رهرو هشیار ز خاکم بردار
یا به میخانه رسان یا به درخانه مرا
اطهری نالم از ان چشم فسونگر حاشا
دل من کرد به دیوانگی افسانه مرا