( اشعار عاشقانه )
دل میبری و روی نهان میــــکنی چرا؟
خود میکشی مرا و فغان میکنی چرا؟
گــــر در کمین کشتن عشاق نیستی
تیر کـــرشمه را به کمان میکنی چرا؟
گـــر درخیال مرهم دلهای خسته ای
آن تار طره مشک فشان میکنی چرا؟
اين تير غمزه را دل من مايل است و بس
اين تير را دريغ ز جان ميکني چرا؟
چون چشم التفات تو با حال دیگریست
اشک مرا ز دیده روان میکنی چرا؟
تاچند روی خویش نشان میدهی به خلق
راز مرا ز پرده عیان میکنی چرا ؟