( اشعار عاشورایی )
در باد می وزد بوی گیسوی سوخته
دارم چه قصّه ها ز سر و روی سوخته
کشتی اسیر جزر و مد شعله ها شده
امّیدِ ورطه نیست به پاروی سوخته
آتش گرفت دشت کران تا کرانه اش
لبخند شعله ور شده و مویه، سوخته
از روی نیزه خیره به دنبال چیستی؟
آه ای نگاه زخمیِ کم سوی سوخته
آتش گرفت خیمه، دلم سوخت، بی خبر
که آتشم به جان بزند موی سوخته
تاول زده است پای شتابش… بگو… از آن
گرگ کمین گرفته به آهوی سوخته
آتش گرفته دامن او… فکر چاره کن
بگذاردت اگر روی زانوی سوخته
پیچیده بوی یاس به آتش کشیده ای
در عطر گ ر گرفته ی شب بوی سوخته