(اشعار مذهبی)
اشعار و دلنوشته های ولادت امام حسن عسگری (سلام الله علیه)
نگه به حال دلم کن که بابت تو فقط
نشسته ام بنویسم ز ساحت تو فقط
دوباره قسمت من شد قلم به دست شوم
نشسته ام بنویسم به رخصت تو فقط
ببین که نسخه ی من را طبیب این گونه
نوشته:سامره و خاک و تربت تو فقط
کریم آل عبا هم قبول خواهد کرد
اگر نوشته شود که : کرامت تو فقط!
اگر که قسمت من حج شود,همین عشق است
طواف کعبه کنم با نیابت تو فقط
اگر چه که حرمت چون بقیع خاکی شد
ولی همیشه بگویم: زیارت تو فقط!
مقابل همه ی دشمنانتان امشب
سکوت می کنم آقا به حرمت تو فقط…
( یاسین قاسمی )
*
*
*
*
شیعیان مژده كه از پرده برون یار آمد
عسكرى پورنقى مظهر دادار آمد
گشت از كان كرم گوهر پاكى ظاهر
ز صدف آن دُر تابنده به بازار آمد
شد تولد ز سلیل آن مه تابنده حق
سامره از قدمش جنت الانهار آمد
بهر مولود حسن پورنقى از دل عرش
تهنیت باد ز خلاق، جهاندار آمد
با صفات احدى كرد تجلى به جهان
نور چشم على و احمد مختار آمد
نام نیكوش حسن، خوى حسن، روى حسن
باب مهدى زمان كاشف الاسرار آمد
حامى دین محمد (ص) متولد گردید
عسكرى فخر زمن سرور و سالار آمد
فخر ملك دوسرا جان و دل اهل ولا
خسرو هادى عشر رحمت غفار آمد
گشت از مقدم وى باغ ولایت خرم
چون كه از گلشن دین آن گل بى خار آمد
خواست حق رحمت خود را برساند بر خلق
صورتى ساخت كه با سیرت دادار آمد
نور او نور خدا بود به عالم تابید
روى او شمع هُدى بود شب تار آمد
خُلق غفارى از او خُوى رحیمى ظاهر
مظهر ذات خدا آن گل گلزار آمد
( قاضى نظام )
*
*
*
*
باز در هشت ربیع الثانی آمد گوهــــــــــــــــــــــری
چون دوازده اختر دیگر گرامی رهبــــــــــــــری
از امام هادی واز مادری همچون حُدَیــــــــــــــــــث
زاده شد نوری دگر از تیره ی پیغمبــــــــــــــــری
دارد او از مرتضی صدها نشان در برتــــــــــــــــــری
زهد و تقوا ، حُسن و ایمان ، حلم و نیكو منظری
نام او باشد حسن معصوم و عاری از گنــــــــــــــــاه
پیشوای یازدهم یعنی امام عسكـــــــــــــــــــــری
گویی او در این زمان یك مجتبای دیگـــــــــــــر است
بر محمد میگذاریم صحــــــــــــــــــت این داوری
هست او ابن الرضا و خصلت او احمـــــــــــــــــــدی
راه او راه حسین ومكتب او جعفــــــــــــــــــــری
در عبادت همچو سجادست زین العابــــــــــــــــــدین
عالم و در علم و دانش همتراز باقـــــــــــــــــــری
جود و بخشش را بود بی شك به همتای جــــــــواد
موسی كاظم بود الگوی او در صابــــــــــــــــــری
شد زمیلادش جهانی غرق شادی و ســــــــــــــرور
مسلمین تبریك باد این افتخار و ســــــــــــــــروری
این غزل هر چند ناچیز است من نالایقـــــــــــــــــم
تا بگویم وصف او را با زبان شاعـــــــــــــــــــــری
هرچه می خواهی تو امشب شیعه از مهدی بخواه
چونكه عیدی می دهد امشب همای سامــــــــــــــری
( علی اکبر افضلی )
*
*
*
*
غـرق نور سامرا امشـب ، آسمونا غرق تمنا
گل میریزند به راه این ماه ، تا بیادش حضرت زهرا
می رسه از عالم بالا ، نغمه ی امید
اومده کعبه ی توسل ، قبله ی خورشید
یا ابا المهدی ، یا ابا المهدی
*
ببینـید کهکشـون عشـقـو ، روی دسـت امـام هـادی
جمع حور و ملک نشستند، غرق شور و سرور و شادی
وقت عشق و بهار عشقه ، وقت هم عهدی
روی عرش خدا نوشته ، یا ابا المهدی
یا ابا المهدی ، یا ابا المهدی
*
ببینید از مشـرق دل ها ، می رسه خورشید حقایق
صف می بندن برا زیارت ، سر راهش دلهای عاشق
مژده می ده به خاک دنیا ، نم نم بارون
خیر مقدم می دن به حضرت ، یاس های ایوون
یا ابا المهدی ، یا ابا المهدی
( یوسف رحیمی )
*
*
*
*
آسمان در طلوع یک خورشید
میکند روزهای خود تمدید
این چه نوریست در افق پیدا
این چه نوریست نور عشق و امید
در سحر جلوه اش که می گوید
نور او فاطمیست بی تردید
در میان سکوت سرد حجاز
گوش دل یک صدای ناز شنید
خبری آمد از سرادق عرش
گل بریزید فاطمه خندید
پدرش دور خانه می گردد
بر لبش ان یکاد یا توحید
چشم در چشم کودکش دائم
می نماید خدای خود تمحید
تا که دستی برد به گیسویش
هر چه دلداده را کند تهدید
دیدگان حدیث روشن شد
تا که نور جمال او را دید
جبرئیل آمد و تبرک کرد
بال خود را به صورتش مالید
مثل گردونه زمین و زمان
با ملائک بدور او چرخید
او که باشد امیر انس و جان
سومین نسل حضرت سلطان
قامت عشق کاملا” خم شد
ساغر و جام و باده در هم شد
انبیاء صف کشیده مستانه
در تحیر تمام عالم شد
هر چه می شد ز عاشقی رو کرد
جلوه کاملش در آن دم شد
صحنه درس عشق بازی ها
بین گهواره ای مجسم شد
بین دریای پر طلاتم عشق
چه بگویم که صبر دل کم شد
دل عالم شد آب تا اینکه
لحظه بوسه ای فراهم شد
با شکوه صدای این دو لب
طپش سینه ها منظم شد
از صفای همین محبتها
رشته دین به عشق محکم شد
بهر تبریک این ولادتها
حضرت رب عشق ملزم شد
صله بر دوستان این آقا
دوری از آتش جهنم شد
او که باشد امیر انس و جان
سومین نسل حضرت سلطان
من که هستم ؟ ز سائلان حرم
او که باشد خدای جود و کرم
نازم او را که نازدار خداست
ناز او را به جان و دل بخرم
از گدایان سامرا بودن
آبرویم شده چو تاج سرم
قبله گاه کرامت او باشد
من به پیشش شبیه رهگذرم
چه بگویم ز دست معصیتم
بهر پرواز بسته بال و پرم
تا که گردیدم آشنا با او
شد جهانی غریبه در نظرم
حاجتی دارم از خداوندش
در میان دعای هر سحرم
کی شود تا اجازه ای بدهد
دل خود را به صحن او ببرم
یک سحر وقت صحن گردی ها
کند او بی قرار و در بدرم
هر وجب صحن او بشویم با
کوثر چشمهای پر گوهرم
خاک زیر قدو م زوارش
را کنم طوطیای چشم ترم
او که باشد امیر انس و جان
سومین نسل حضرت سلطان
چه خبر از صفای عسگریین
دل گرفته برای عسگریین
چه خبر از شکوه گنبد او
از دو گلدسته های عسگریین
چه خبر از ضریح و کاشی ها
مرقد دلربای عسگرییین
مانده از سر من را گویا
تلی از خاک عسگریین
در شب جشن دیده گریه کند
در غم روضه های عسگریین
آن بقیع و خرابیش کم بود
شد اضافه عزای عسگریین
نذر سرداب مانده آثاری
نذر گنبد طلای عسگریین
روضه دارد وجب وجب خاکش
وای از کربلای عسگریین
میبرم من شکایت این قوم
پیش گاه خدای عسگریین
نسل اینان ز نسل کوچه بود
شاهدم ناله های عسگریین
گر بگویم میان کوچه چه شد
در بیاید صدای عسگریین
( قاسم نعمتی )
*
*
*
*
دنیای با حضور تو زیباست واقعا
قطره کنار چشم تو دریاست واقعا
شاعر به عشق روی شما خط خطی کند!
اینجا قلم به شوق تو برپاست واقعا
در بین واژه های سرودم نزول کن
دفتر بدون نام تو تنهاست واقعا
ای نازنین به یمن قدوم مبارکت
امشب قشنگترین شب یلداست واقعا
تو آمدی ملائکه انگشت بر دهان …
آری جمال ناز تو زیباست واقعا
تو آمدی حقیقت افسانه ها شوی
مجنون چشم های تو لیلاست واقعا
تو آمدی که عزت و شوکت بیاوری
آری گدای کوی تو آقاست واقعا
خوش آمدی جان جهان و جهان جان
خوش آمدی حضرت آقای مهربان
شور میان هر غزل شاعرانه تو
زیباترین تغزل در هر ترانه تو
هستی بدون مهر ومحبت که مرده است
عشق بدون چون و چرای زمانه تو
اغراق نیست از همه عالم سرآمدی
یکتا شبیه ذات احد جاودانه تو
شایسته ی مقام شریف ولایتی
ای جانشین خوب خدای یگانه تو
مملو از خدا شده است ، شک نمیکنم
– قائم مقام حضرت حق- کاویانِ تو
دیوانه ی مرام شما تا همیشه من
ارباب بامروت من در زمانه تو
بر مهر وماه وشمس وفلک طعنه میزنی
آقای عالمی و ابالمهدی منی
من خاکسار کوی تو ، عبد خدایی ام
بچه محله ی توأم و سامرایی ام
من با نگاه مادرتان محضر شما
مشغول کارو کسب شریف گدایی ام
تو انتهای جاده ی جود وکرامتی
من – سائل نگاه توأم- ابتدایی ام
وقتی تو دومین حسن خانواده ای
آری منم به عشق شما مجتبایی ام!
فرقی نمی کند بخدا نور واحدید…
شش گوشه ی تو بوسه زدم کربلایی ام!
گوشه نشین هرشب بزم غمت منم
لطمه زن مصیبت هر عمه ات منم
آقا شما بگو غم غربت چگونه است
زندانی واسیر واسارت چگونه است
آقا بگو که در غل و زنجیر اهل زور
همراه سوز و درد و حرارت چگونه است
آقا شما بگو بد و بیراه و افترا…
آقا شما بگو که جسارت چگونه است
یک تکه نان خشک وکمی هم کپک زده… !
آقا بگو که طعم حقارت چگونه است
آقا بگو که شیوه ی مردانگی نبود
آقا بگو نهایت غارت چگونه است
با گوشواره و دو سه معجر نمیشود
آقا بگو اساس تجارت چگونه است
آقا بگو که دشت بلا دشت فتنه شد
حتی سر سه ساله ی زینب برهنه شد
( علیرضا خاکساری )