غم

غم دل با که بگویم که مرا یاری نیست … (عاشقانه)

(شعر عاشقانه)

غم دل با که بگویم که مرا یاری نیست … (دلنوشته)

غم دل با که بگویم که مرا یاری نیست
جزتو ای روح روان هیچ مددکاری نیست
غم عشق تو به جان است و نگویم به کسی
که در این بادیۀ غم زده غمخواری نیست
راز دل را نتوانم به کسی بگشایم
که در این دیر مغان راز نگه داری نیست
ساغی از ساغر لبریز می بربندد
که در این میکدۀ می زده هوشیاری نیست
درد من عشق تو و بستر من بستر مرگ
جز توام هیچ طبیب و پرستاری نیست
لطف کن، لطف و گذر کن بر بالینم
که به بیماری من، جان تو بیماری نیست
قلم سرخ کشم بر ورق دفتر خویش
که در عشق من و حٌسن تو گفتاری نیست

( زمزار )

همچنین ببینید

یا اباصالح

تو، معنى کلمات همیشه زیبایى

( دلنوشته ای برای امام زمان عج ) بهار رویا … شعر از محمد عزیزى …