(شعر و دلنوشته)
جواز خنده …
مـن سبوی صبر جان خویش را بشکسته ام
ز آنکـه از تیر نگـاهت تا قیامت خستـه ام
بـار خود از خـرمن اوصاف نیـکویت، نگـار!
با جـواز خنده ای از سوی رویت، بستـه ام
گـر چـه آزارد دلـم را خار هجران هر دمی
با امیـد شـربت وصـل اینچنین، بنشسته ام
من گـلی از بـاغ ایمــانم، اگــر پنــدم دهی
پندی از پیمانه ام ده؛ زاین جهان بگسسته ام
مــن به نــور عشقــت انــدر وادی بیچــارگی
از دل هر گـردباد جهــل و ظلــمت رسته ام
خواهد این دل، خون ببارد دیده ام اندر فراق
چون به گوش آید صلای نامت از گلدسته ام
جـان الیــــار آیـد انــدر دام عصیــانی اگــر
گوید ار یابم برات غمزه ای، ز آن جستـه ام
الیار (جبار محمدی)
برچسب هاابیات الیار (جبار محمدی) اشعار الیار (جبار محمدی) اشعار زیبا اشعار و سروده های دلنشین الیار الیار (جبار محمدی) بیت زیبا جبار محمدی جواز خنده دفتر اشعار الیار (جبار محمدی) دلنوشته دلنوشته های الیار (جبار محمدی) دلنوشته های سایت زمزار سایت دلنوشته سایت شعر سایت غزل سروده سروده های الیار (جبار محمدی) سروده های عارفانه شاعرانه ها شعر شعر زیبا شعر زیبا و دلنشین شعر زیبا و عارفانه شعر و سروده زیبا غزال غزل غزل غزل زیبا و دلنشین غزل عاشقانه غزلیات الیار (جبار محمدی)