(چهارم شعبان المعظم … سالروز میلاد قمر بنی هاشم سلام الله علیه)
اشعار و دلنوشته های ولادت حضرت عباس(ع)
امشب است آن شب كه شادى بر در دربار عشق
حلقه مى كوبد كه عقل آمد پى دیدار عشق
ساقیا لبریز كن امشب ز مى پیمانه را
تا به مستى پرده بردارم من از اسرار عشق
سینه زنها سینه چاكان سینه سرخان را بگو
دست افشانى كنید آمد سپهسالار عشق
تا كه سازد پرچم خودكامگى را سرنگون
زد قدم در ملك عالم میرو پرچمدار عشق
نقطه پرگار هستى گر حسین بن على است
آمد از ره پاسدار نقطه پرگار عشق
تا دهد سرمشق جانبازى به جانبازى ما
آمد آن جانباز قطعه قطعه پیكار عشق
آنكه با تیغ كجش شد قامت اسلام راست
آمد از ره تا ببوسد سنگر ایثار عشق
تشنه لب رفت و برون شد تشنه و لب تشنه كرد
جان شیرین را نثار مقدم دلدار عشق
بر سر پیمان نشست و با عدو پیمان نبست
داد سر با سرفرازى تا كه شد سردار عشق
دست داد و دست از فرزند زهرا بر نداشت
كز مقام و مرتبت شد جعفر طیار عشق
چشم داد و چشم بر خوان ستمكاران ندوخت
تا كه شد سیراب از سر چشمه سر شار عشق
میشود مستور زیر ابر تا روز معاد
ماه بیند روى ماهش تا كه نگردد خار عشق
از على باید چنین فرزند تا روز مصاف
همچو گل پرپر شود تا كه نگردد خار عشق
شیر حق را شرزه شیرى داد حق ، كز هیبتش
روبهان را مى كند در دهر تار و مار عشق
اى بنازم بر چنین ازاد مردى كز شرف
گوى سبقت برده در ایثار با اقرار عشق
آفرین بر همت مردانه اش كز یك نگه
چون على وا مى كند صدها گره از كار عشق
رحمت حق باد بر شیر تو اى ام البنین
این چنین شیرى نمودى هدیه بر دادار عشق
تا كه او باب الحوائج هست دست حاجتى
شاعر ژولیده را نبود بر اغیار عشق
( ژولیده نیشابوری )
*
**
***
**
*
لبریز از تو گفتنم اما نمی شود
اصلا زبان برای سخن وا نمی شود
لکنت گرفته ام و مانده ام هنوز
دم از شما زدن به تقلا نمی شود
عمری قلم گرفته و یک خط نوشته ام
بر روی دفترم اما نمی شود
وصف تو کار من نه، که کارخود شماست
مجنون که از قبیلۀ لیلانمی شود
فرض محال کردم و دیدم که باز هم
دراین خیال وسعت من جا نمی شود
ساقی بریز باده که خود را رقم زنم
دم از ظهور حضرت صاحب علم زنم
جان دوباره ای به شجاعت دمیده اند
وقتی حماسه را به تصوّر کشیده اند
روز ازل میان تمامیّ واژه ها
نامی برای معنی مردی گزیده اند
وقتی که نام حضرتتان برده می شود
دلها رمیده اند و نفس ها بریده اند
زیبایی و وقار و شب و صبح پیش هم
در چشمهای مست شما آرمیده اند
می خواستند زمین بلرزد تمام قد
عباس را شبیه خدا آ فریده اند
جبـر است و اخـــتیار شـدم آشنـای تو
عشق است اگر که سر بدوانم به پای تو
این شام نیست زلف دلارای دلبر است
این سرو نیست قامت شمشاد پرور است
این تیغ نیست، ابروی پیوسته ای ، کمان
این شانه نیست اوج هزاران کبوتراست
این هیبت که هست که این سان قیامت است؟
این بازوی که است که این سان دلاوراست؟
مژگان نگرکه قامت دلها گرفته است
چشمش نگر که آینه ای مهر گستر است
از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتراست
عباس مرتضی و اباالفضل حیدراست
تو انتخاب فاطمه ای بی قرین شدی
تو سـرفـرازیِ سـرِ ام البنین شـدی
وقتی نبرد تازه نفس گیر می شود
لبخند برلبان تو تصویر می شود
وقتی به سینۀ خود می زنی گره
این شانه ها به هیبت یک شیر می شود
تو نعره می کشی و رجز خوانیت عجیب
تا هفت آسمان پُرِ تکبیر می شود
وقتی که تیغ تیز کمی چرخ می دهی
یک دشت پرسپاه زمین گیر می شود
هر سو نگاه می کنی از کشته ها پر است
انگار ضربه های تو تکثیر می شود
موسی بگو عصای خودش را رها کند
جایی که کوه را دم تیغت جدا کند
پای شریعه چشم به چشم برادرت
آمد ولی خمیده کمر پای پیکرت
فلان هنوز چشم براه رسیدنت
چشم رباب، چشم علی، چشم خواهرت
یک دختر سه ساله در خیمه مانده است
درانتظار دیدن لبخند آخرت
اما زبس که بر بدنت تیر خورده است
جایی نمانده است براین جان پرپرت
ام البنین نبود بگیرد سر تورا
زهرا گرفته رأس تورا جای مادرت
با تو کسی به کوچۀ غم ها گذر نکرد
با تو کسی به قامت زینب نظر نکرد
( محمودكريمی )
*
**
***
**
*
اکنون که با شادی دل ما همنشین است
روی زمین سزسبز چون خلد برین است
از آسمان آواز قدسی آید وباز
نغمات قدسی گویی از روح الامین است
بسکه تماشائی است گلزار ولایت
چشم فلک سرگرم دیدتر زمین است
پرسیدم از خورشید حیران که ای، گفت
چشمان من محو امیرالمومنین است
گفتم که این بوی بهشتی چست وزکیست
گفتا که این عطر گل ام البنین است
گفتم بگو یک ذره از فضل وکمالش
گفتا که او خورشید اخلاص ویقین است
گفتم چه داری مژده براهل ولایت
گفتا نوید من براهل عشق این است
امشب نسیم عشق عطر یاس دارد
با خـود خبــر ازمقــدم عبــاس دارد
( سیدهاشم وفایی )
*
**
***
**
*
ای دل هردو جهان محو فریبائی تو
درچمن هیچ گلی نیست به زیبائی تو
همه گلها به گلستان ادب صف بستند
تا ببینند دمی روی تماشائی تو
تا پراکند خدا عطر دل انگیز تورا
غرق گل شد همه جا فصل شکوفائی تو
چون نسیم سحری عقده گشائی وبود
برلب مرغ سحر نغمۀ شیدائی تو
شب میلاد تو با بوسه زدن بردستت
می کند دست خداوند پذیرائی تو
ادب آموز جهانی و به دانشگه عشق
پُرشد ازشرم و ادب دفتر دانائی تو
ازغبار قدم نور دل فاطمه بود
به خدا در همه جا سرمۀ بینائی تو
همه شب تابه سحر برسر سجّادۀ عشق
غرق ایمانم و دعا شد دل دریائی تو
تکیه بر بازوی خیبر شکن حیدر زد
شور اخلاص تو و دست توانائی تو
چشمۀ علقمه شرمنده زایثار توشد
آفرین برادب تو، به شکیبائی تو
همۀ هستی تو دست وسرو جانت بود
در ره دوست فدا شد همه دارائی تو
باب حاجات خلایق توئی وخلق جهان
چشم دارند برآن معجز عیسائی تو
هرکسی برسر خود شور و هوائی دارد
دل پرشور «وفائی» شده شیدائی تو
( سیدهاشم وفایی )
*
**
***
**
*
تو آمدی برسی به مقام سرداری
که خون سرخ خدا با شما شود یاری
تو آمدی که به اذن خدا به دست تو
خدا گره بگشاید زکار بسیاری
تو آمدی که به اذن خدا کرم بکنی
بشر رها شود از بند هر گرفتاری
تو آمدی که بشر از شما بیاموزد
برادری و ادب ورزی و وفاداری
شما که اید که یعقوب در تمام عمر
ندیده است شما را به هیچ بازاری
شباهتی است میان تو و پدر آقا
که یک دم از دو دم ذوالفقار کراری
بدون بودن تو این جهان کسی کم داشت
تو آمدی که به معنا رسد علمداری
ستاره ها همه انگشت در دهان گفتند
که ماه روی زمین پانهاده انگاری
فرات قطره ای از آب مشک تو بوده است
و علقمه که به عشق شما شده جاری
خدا رسانده تو را به مقام سرداری
که خون سرخ خدا را شما کنی یاری
( نادر حسینی )
*
**
***
**
*
غزل غزل بنویسم حدیث رویایی
برای اوج ادب منتهای شیدایی
برای وصف شما پای شعر می لنگد
تو انتخاب خدایی برای سقایی
تویی که منصب باب الحوائجی داری
ندیده کس به خدا از شما جز آقایی
و کوه پیش تو انگشت بر دهان مانده
امیر علقمه از بس رشید و رعنائی
به یک اشاره ی چشمان آسمانیتان
حریف حرمله ها میشوی به تنهایی
همیشه بروی دوشت رقیه جان میگفت
توبهترین و یگانه عموی دنیائی
تو امتداد طراوت به نو بهارانی
تو تکیه گاه و امید دل غزالانی
به پای مقدم خود سجده ی ملک داری
تو با قبیله ی تان حسن مشترک داری
اگر چه هاشمیان بی مثال و مه رویند
ولی تو بین همه بیشتر نمک داری
ز دست و پا زدنت بین دستهای حسین
مشخص است که قصدی تو بر کمک داری
تو بین معنی این واژها نمی گنجی
به روی خاک ولی ریشه در فلک داری
سوال های زیادی میان ذهن خودت
ز ماجرای کبود غم فدک داری
همیشه شرم شریعه زمشک خالی توست
که پای چشمه لبانی پر از ترک داری
هنوز آب روان حسرت لبت دارد
نگاه برادب چشم پر تبت دارد
به وجد آمده از وصل روی دلداری
که پا به پای دلش تا به صبح بیداری
کنار تربیتت رد پای مادرتوست
که این چنین ز وقار و حیا تو سرشاری
به پای گوش توهمواره این نوامی خواند
مباد لفظ برادر به لب کنی جاری
همیشه و همه جا پیش مرگ او باشی
مباد یک نفس از او تو دست برداری
علم به دوش سحرگاه! ای ستون حرم
برای حضرت عشقم نما علم داری
بدان که دست توسل به دامن زهرا
به بازوان ستبر تو می دهد یاری
مسیر سجده ی افلاک سوی محضر توست
دل زنان بهشتی اسیر مادر توست
ز ازدیاد حسودی ماه بر رویت
تو چشم خوردی و آمد بلا ز هر سویت
به پای بیرق و مشک تو آسمان افتاد
عمود فاصله انداخت بین ابرویت
برای این همه جانبازی و ، وفاداری
خدای بوسه گرفته ز روی بازویت
نگاه خیمه زتعظیم کردنت فهمید
نشسته مادر پهلو شکسته پهلویت
همین که پای غریبه به خیمه ها واشد
نسیم روضه وزیدن گرفت در مویت
و کاش بودی و تا روز آخرش می ماند
رکاب زینب کبری به روی زانویت
منم که (مسلم) این قبله گاه احساسم
همیشه و همه جا زیر دین عباسم
( هاشم طوسی )
*
**
***
**
*
امشب شبِ میلادِ علمدارِ حسین است
میلادِ گلِ فاطمه سردارِ حسین است
لبخند به لب های مـلـک گُل کند هر دم
زیرا همه دم خنده به رخسارِ حسین است
مَــه گشته خِجِل از رخِ زیبای ابالفضل
این قرصِ قمر هدیه زِ دادارِ حسین است
مولا بزند بوسه به دستانِ نگارش
زیرا به جهان تا به ابد یارِ حسین است
هر دم بَــرَد از قلبِ برادر غمِ دنیا
عباسِ علی واله و غمخوار حسین است
همچون پدرش نقشِ زمین کرده عدو را
در کرب و بلا حیدرِ کرارِ حسین است
مدّاحِ علی باشد و آواره ی ارباب
کارش به خدا گرمیِ بازارِ حسین است
هر چند که عالم همه محتاجِ نگاهش
اما همه دم خواجه گرفتارِ حسین است
زوّارِ حرم بیمه ی دستانِ ابالفضل
او حامی و دلداده ی زوّارِ حسین است
در گردِ حرم گشته نگهبانِ امامت
چشمانِ گلِ فاطمه بیدارِ حسین است
او را چه به پیمان و امان نامه ی دشمن
فرزندِ علی محرمِ اسرارِ حسین است
بخشیده به میدانِ بلا جان و تنش را
فانی شده اندر رهِ پیکارِ حسین است
گر مدحِ ابالفضلِ علی کرده بداغی
این لطفِ کریمانه، وَ بسیارِ حسین است