(متن زیبا)
هروقت براى كسى هديہ اى ميخرى ، يك هديہ كوچك هم براى خودت بخر
هروقت براى كسى دستہ گلى ميخرى ، يك شاخہ گل هم براى خودت بخر
هروقت براى كسى زمان ميگذارى ، مقدارى هم زمان براى خودت بگذار
اين كسى ها شايد ميهمان يكى دو ايستگاہ قطار زندگى تو باشد
اما يادمان باشد مسافر هميشگى اين قطار در مسير زندگى خودمان هستيم
پس خودت را دوست داشتہ باش
انتظار تشكر و پاداش از هيچ كس نداشتہ باش
بلكہ در انجام هر كارى براى كسى ، از خودت تشكر كن
مهم نيست كہ ميهمان لحظہ هاى تو هستند
مهم اين است كہ مهمان نواز خوبى باشى
مهم اين است كہ قدردان دل وسيع و مهربان خود باشى
مراقب باش
بعضى ها خود را نسيہ بہ تو ميدهند
اما
تمام تو را نقد ميخواهند
مهربان باش
ولى بازيچہ بازار نسيہ فروشان نشو
گوهر وجودت را خدا نقد نقد از تو خواهد خريد و بہ اهلش هديہ خواهد كرد.
*
*
*
*
من به خودم قول میدهم …
آنقدر روی رشد خود وقت بگذارم که دیگر وقتی برای انتقاد از دیگران نداشته باشم.
آنقدر آزاده باشم که فرصتی به نگرانی، آنقدر بلند نظر که فرصتی به خشم، آنقدر قوی که فرصتی به ترس و آنقدر خوشبخت که فرصتی به بدبختی ندهم.
تصورم از خود نیک باشد و این را به جهان اعلام کنم؛ نه با صدای بلند، بلکه با کردار نیک.
با این اعتقاد زندگی کنم که کل جهان طرف من است؛ مادامی که به آن بهترینی که در وجودم است، وفادار بمانم …
*
*
*
*
میدونی نصف بیشتر دلخوریات از آدما برمیگرده به خودت؟ اشکال کار درست از جایی شروع میشه که تو یه رابطه طرف مقابلتو شبیه خمیر بازی می بینی و میخوای اونو به شکلی در بیاری که دوست داری، شکل دادن یه خمیر لذت بخشه اما شکل دادن به یه آدم غیر ممکن فرسودت میکنه و البته اون آدم رو هم..
اینو یاد بگیر هر آدمی شکل خودشه، برچسب بد و خوب نزن رو آدما، اگر میتونی به همون شکل دوستش داشته باش، اگر نمیتونی بی دلخوری، بی قضاوت بذارش کنار…
آدما مشابه خودشون رو پیدا میکنن، شاید آدمی که الان کنارته و همیشه ازش دلخوری مشابهت نیست، به جای تغییر دادنش رهاش کن یا اگه کنارش میمونی به همون شکلی که هست دوستش داشته باش.
ساده بگم دوست داشتن به حرف راحته ولی در عمل سخت، دوست داشتن گاهی کنار یار بودنه، گاهی ازش دور بودن و به یادش بودن، دوست داشتن یعنی پذیرفتن خمیر مایه وجودی یه آدم بدون دست بردن به اصلش.
نگاهتو به دوست داشتن عوض کن…
*
*
*
*
گاهی دلتنگى
شبیه دیدن عکسی قدیمی میان آلبوم خانوادگیست،
شبیه پیداکردن نوشته ای غبارگرفته
از زیر فرش های کف اتاق،
چیزی مانند بوی کمرنگ عطر
از شیشه ی خالی ادکلن مورد علاقه ات،
دیدن شاخه گلی خشک
میان صفحات کتاب قطوری که مدت ها بازش نکرده ای،
خواندن دوباره ی کارت پستالهای نَم کشیده
و ملاقات اتفاقی با چهره ای که سالها پیش همسایه ات بوده …
ما در گذشته هایمان زندگی میکنیم
و همیشه جسممان
به ناچار
به روزهای بعدی منتقل میشود.
*
*
*