( غزلیات زیبا )
بستان امید … الیار (جبار محمدی)
هر دم از عشق آید اندرگوش جان، ساز امید
تا کشـد جـان را سر بستان دلبـــاز امید
سایه ی خوشبختی آرد بر سـر هـر طالبـی
طـالب ار بـا جـان کشـد ارابه ی ناز امید
مهـر پایان است بـر تـاریکــی و نـابـاوری
شهر شادی ها نهان، در پشت آغاز امید
شوق پرواز آورد بر هر دلـی در هـر زمان
گوشه ی گوش ار دهد بر دست آواز امید
آشیــان سـازد اگــر در بـوتـه زار هر دلی
تخم رفعت می نهد در دست دل، غاز امید
یأس اگـر رحل افکنـد در کوی مشتاقان او
می شـود بازیچـه ای در دست طناز امید
زاغ یأس آمد نشست ار هر زمان بر شاخ دل
سنگ رجم افکن بر آن با پنجه ی باز امید
قعـر ظلمـت می رود هـر آنکه اندر زندگی
دل نســازد راهــی دروازه ی راز امیــد
دیـده ی الیــــار بینـد نـوری انـدر گـام او
زان نشـاند کلـک خود با نام دمساز امید
( زمزار )
Tags اشعار الیار الیار (جبار محمدی) بستان امید شعر غزلیات زیبا