شهادت فاطمه زهرا

اشعار فاطمیه

 (ابیات شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها )

اشعار فاطمیه

ازآنچه در دو جهان هست بیشتر دارد

فقط خدا ست که از کار او خبر دارد

 یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود

اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد

عقیق سرخ از آتش نداشت واهمه ای

کسی که کفو علی می شود جگر دارد

کمر به یاری تنهایی علی بسته

میان کوچه اگر دست بر کمر دارد

سر علی به سلامت چه باک از این سردرد

محبت ولی الله درد سر دارد

 کسی که شهر سر سفره قنوتش بود

چگونه دست به نفرین قوم بردارد؟!

صدا زد: (( اشهد ان علی ولی الله))

ولی دریغ که این شهر گوش کر دارد

 زمان خوردن حق علی و اولادش

سقیفه است و احادیث معتبر دارد

سقیفه مکتب شیطانی خلافت بود

سیاستی که برایش علی ضرر دارد

کنیز بیت علی خاک را طلا می کرد

سقیفه را بنگر فکر سیم و زر دارد

اگر چه باغ فدک نعمت فراوان داشت

ولی ولایت او بیشتر ثمر دارد

گرفت راه زنی را به کوچه راهزنی

در آن محله که بسیار رهگذر دارد

 بگو به دشمن مولا مرام ما این نیست

زمان جنگ بیاید اگر هنر دارد

کشید و برد، زد و رفت، من نمی دانم

حسن دقیق تر از ماجرا خبر دارد

بگو به شعله : چه وقت دخیل بستن بود؟

هنوز چادر او کار با بشر دارد

بگو به میخ : که این کعبه را خراب نکن

 غلاف کاش ازاین کار دست بر دارد

دهان تیغ دودم را عجیب می بندد

وصیتی که علی از پیامبر دارد

فدای محسن شش ماهه اش که زد فریاد

سپر ندارد اگر مادرم پسر دارد

به شعله سوخت پرو بال مادر، اما نه

حسین هست، حسن هست، بال و پر دارد

اگر خمیده علی از نماز آیات است

در آسمان غمش هاله بر قمر دارد

شبانه گشت به دست ستاره ها تشییع

که ماه الفت دیرینه با سحر دارد

میان شعله دعایش ظهور مهدی بود

که آه سوختگان بیشتر اثر دارد

(مجید تال)

*

*

**

*

*

میان دود وآتش زند ناله زنی زار

بیا فضه مدد کن شده زهرا گرفتار

در بیت پیمبر به ضرب کین شکستند

شدم آزرده پهلو میان درب ودیوار

خدایا کودک من در این غوغا فدا شد

گل نشکفته من شده پرپر به گلزار

علی را دست بسته به مسجد می کشانند

نگاه شرمگینش بمانده بر من زار

مگر رفته پیمبر زیاد اهل یثرب

که تنها یادگارش دهند اینگونه آزار

چه رسمی باشد اینجا، که بعد مرگ بابا

اسیر ظلم دونان شود دخت عزادار

بود مرگم دعایم خدایا کن اجابت

که هستم بعد بابا زدنیا سیر وبیزار

( اسماعیل تقوایی )

*

*

**

*

*

آن غنچه که پژمرد شکوفا شدنی نیست

آن سینه که بشکست مداوا شدنی نیست

زخمی که نمک خورد تحمل نتوان کرد

درد دل بی تاب شکیبا شدنی نیست

مشکل که دو چندان بشود حل شدنی نیست

وقتی گره ای کور شود وا شدنی نیست

آبی که ز جو رفته دگر باز نگردد

این خون زمین خورده حاشا شدنی نیست

حرمت شکنی سخت ترین غصه و درد است

حرفی که زمین خورد دگر پا شدنی نیست

تا روز قیامت فدکش رفت ز دستش

وقتی سندی پاره شد امضا شدنی نیست

ای وای از آن غصه که عنوان شدنی نیست

ای وای از آن رخ که هویدا شدنی نیست

گیرم پس از این هیچ کس از یاس نگوید

این داغ جگر سوز که امحا شدنی نیست

از روزنه ی چشم کبودش به علی گفت

زهرای تو ای دل شده زهرا شدنی نیست

تا آنکه به تو خرده نگیرند ز اشکم

خواهم که روم در دل صحرا شدنی نیست

از خویش گذشتم که ز غربت به در آیی

این خواسته ی قلبی ام اما شدنی نیست

در چهره ی زردم گل لبخند مجویید

این گم شده ای هست که پیدا شدنی نیست

هر کس که مرا دید چنین زخم زبان زد

احیای تو حتی به مسیحا شدنی نیست

ای رهبر مظلوم دگر یار نداری

من رفتنی ام ، ماندنم آقا شدنی نیست

(سید محمد میر هاشمی)

*

*

**

*

*

گریه آب

شب است و بغض سکوت و صدای گریه آب

تـمــام غـصــه عـالم نشسته در محراب

نگـــاه کــن کــه بـبـیـنـی چگـــونه مــی‌بارد

مـصـیـبــت از در و دیــوار خـــانــه اربــاب

بــرای غسل شــب قـــدر آمــده امـــشب

فـقـط خــدا و رسولـش به منـزل مهتاب

بــنــای زنــدگـیــش را بــه آب مــی‌شــوید

الهی صبــر علـــی را بـه فاطمـه دریاب

بـه قـطره قـطره سرشکش دخیل می‌بندد

بر آن ضریح کبود و شکسته و بــی‌تاب

چـه آبــها کــه سراسیمه غسل می‌کردند

بـرای آن کـه نـمانـد در آن بـدن خـوناب

چــه مــی‌رسد بــه علی از مرور خاطره‌ها

که ناله‌های صبورش ندارد امشب تاب

( رحمان نوازنی )

*

*

**

*

*

تـا عـلــی ماهَـش بـه ســوی قبـــر بُرد

مـاه، رخ از شــرم، پـشـت ابـــــر بُرد

آرزوهــا را عـلــی در خــــاک کـــرد

خـاک هــم گـویی گــریبـان چاک کرد

زد صــدا: ای خــاک، جـانـانــم بگیــر

تــن نـمـانــده هیـچ از او، جـانـــم بگیر

نــاگــهـان بـر یــاری دســــت خــــــدا

دسـتــی آمـد، همچو دست مصـطـفــی

گـوهــرش را از صــدف، دریا گرفت

احـمــــد از دامـاد خـود، زهــرا گرفت

گـفـتـش ای تـاج ســر خیــل رُسُــــــــل

وی بَــر تـــو خُــرد، یکسر جزء و کل

از مــن ایــن آزرده جـانـــت را بـگـیـر

بـازگــردانــدم، امـانــت را بـگیــــــــــر

بــار دیــگر، هـدیـه ی داور بـگـیــــــــر

کــوثـــرت از سـاقــــی کـوثــــــــر بگیر

مــی کِـشــد خجلــت عـلــی از محضـرت

یــاس دادی، می دهد نیلوفــرت

( علی انسانی )

*

*

**

*

*

دستان ساقی بسته

خاکستر این لانه اصلا دیدنی نیست

آتش در این کاشانه اصلا دیدنی نیست

در پیش چشمان ترِ یک شمع خاموش

افتادن پروانه اصلا دیدنی نیست

وا می‌شد این در رو به اقیانوس و امروز

پشت در این خانه اصلا دیدنی نیست

دستان ساقی بسته و ساغر شکسته

خون بر درِ میخانه اصلا دیدنی نیست

وقتی بیفتد چادر خاکی، خدایا!

هم از سر و هم شانه اصلا دیدنی نیست

بر صورت معصوم یک زن جای یک دست

ـ یک دست نامردانه ـ اصلا دیدنی نیست

باور کنید افتادن یک مرغ زخمی

بین چهل دیوانه اصلا دیدنی نیست

«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم…»

نه رفتن جانانه اصلا دیدنی نیست

( قاسم صرافان )

*

*

**

*

*

امشب دلم گرفته برای دلت حسن

قربان بیقراری و چشم ترت حسن

یک گوشه ای نشستی  و هی آه می کشی

تصویر کوچه آمده در خاطرت حسن

هر بار وقت ضربه ی سیلی که میرسد

خود را گذاشتی عوض مادرت حسن

او پیش چشم تو به زمین خورد و ناله زد

این داغ تا ابد نشود باورت حسن

تو بهر گوش پاره ی او ناله ها زدی

او گفت زیر لب که فدای سرت حسن

امشب کمی ملاحظه کن آه کم بکش

در پیش چشم خواهر غم پرورت حسن

(حسین شادمند)

*

*

**

*

*

شمـع وجود فاطمـه سوسو گرفتـه است

شب با سکوت بغض علی خو گرفته است

آتـش گـرفت جـان علی با شرار آه

وقتی که از ولی خدا رو گرفته است

در دست ناتوان خودش بعد ماجرا

اين بار چندم است كه جارو گرفته است

قلب تمام ارض و سماوات و عرش و فرش

یک جـا بـرای غـربـت بـانو گـرفته است

حـتی وجـود میخ و در و تـازیـانـه ها

عطر و مشام از گل شب بو گرفته است

بـا ازدحـام مـوج مخـالف بیـا ببین

کشتی عمر فاطمه پهلو گرفته است

مردی که بدر و خیبر و خندق حماسه ساخت

سـر در بغــل گـرفتــه و زانــو گـرفـته است

( مجيد لشكري )

*

*

**

*

*

بر ساحل شكافته پهلو گرفته بود

ماهی كه از ادامه شب رو گرفته بود

آرامشی عجیب در اندام سرو بود

گویا تنش به زخم تبر خو گرفته بود

دستی به دستگیره دروازه بهشت

دستی دگر بر آتش پهلو گرفته بود

برخاست تا رسد به بهاری كه رفته بود

آهوی عشق بوی پرستو گرفته بود

آن شب چگونه مرگ به بانو جواز داد؟

او كه همیشه اذن ز بانو گرفته بود

از كوچه‌های شهر صدایی نشد بلند

نعش مدینه در تب شب بو گرفته بود

پشت زمین شكست، خدا گریه‌اش گرفت

وقتی علی دو دست به زانو گرفته بود

( امید مهدی‌نژاد )

*

*

**

*

*

آن غنچه که پژمرد شکوفا شدنی نیست

آن سینه که بشکست مداوا شدنی نیست

زخمی که نمک خورد تحمل نتوان کرد

درد دل بی تاب شکیبا شدنی نیست

مشکل که دو چندان بشود حل شدنی نیست

وقتی گره ای کور شود وا شدنی نیست

آبی که ز جو رفته دگر باز نگردد

این خون زمین خورده حاشا شدنی نیست

حرمت شکنی سخت ترین غصه و درد است

حرفی که زمین خورد دگر پا شدنی نیست

تا روز قیامت فدکش رفت ز دستش

وقتی سندی پاره شد امضا شدنی نیست

ای وای از آن غصه که عنوان شدنی نیست

ای وای از آن رخ که هویدا شدنی نیست

گیرم پس از این هیچ کس از یاس نگوید

این داغ جگر سوز که امحا شدنی نیست

از روزنه ی چشم کبودش به علی گفت

زهرای تو ای دل شده زهرا شدنی نیست

تا آنکه به تو خرده نگیرند ز اشکم

خواهم که روم در دل صحرا شدنی نیست

از خویش گذشتم که ز غربت به در آیی

این خواسته ی قلبی ام اما شدنی نیست

در چهره ی زردم گل لبخند مجویید

این گم شده ای هست که پیدا شدنی نیست

هر کس که مرا دید چنین زخم زبان زد

احیای تو حتی به مسیحا شدنی نیست

ای رهبر مظلوم دگر یار نداری

من رفتنی ام ، ماندنم آقا شدنی نیست

( سید محمد میر هاشمی )

*

*

**

*

*

آخرین نافله های سحرت کشت مرا

درد دل کردن تو با پدرت کشت مرا

ای قیامت قد و بالات ، قیامت کردی

این چه حالی است ؟ هلال کمرت کشت مرا

نبض من با تپش قلب تو همسو گشته

غصه داری دل پر شررت کشت مرا

فاطمه ، عمق نگاه تو ز غم لبریز است

غربت مخفی چشمان ترت کشت مرا

همسفر ، لحظه ی معراج تو نزدیک شده

دردمندانه وداع سفرت کشت مرا

ای پرستوی بهشتی مدینه ، زهرا

این که سوزانده عدو بال و پرت کشت مرا

فاتح خیبرم و صاحب تیغ دو سرم

غصه ی کوچه و اشک پسرت کشت مرا

یاس نیلی شده ی گلشن توحیدی من !

گل زخمی که نشاندی به برت کشت مرا

اولین دادرسی صف محشر از توست

دادخواهی تو از دادگرت کشت مرا

( سید محمد میر هاشمی )

*

*

**

*

*

سر مشق زندگانی ما فاطمیه است

ایام کامرانی ما فاطمیه است

دل را گره به موی ولایت زدیم و بس

میثاق آسمانی ما فاطمیه است

یک لحظه در هیاهوی غم گم نمی شویم

پیداترین نشانی ما فاطمیه است

برنامه ی تکامل انسان ز ما بخواه

سر لوحه ی مبانی ما فاطمیه است

تاریخ هم به محفل ما خو گرفته است

منشور جاودانی ما فاطمیه است

این اشک ناب ماست بیان حیات ما

 هنگام در فشانی ما فاطمیه است

داغی به دل نشسته که گفتن نمی توان

دور غم نهانی ما فاطمیه است

ما روضه های زنده ی داغ مدینه ایم

مبنای روضه خوانی ما فاطمیه است

پهلو شکسته گان ز غربت خمیده ایم

شرح قد کمانی ما فاطمیه است

( سید محمد میر هاشمی )

*

*

**

*

*

بر زانوی تنهایی ام دارم سرت را

با گریه می بینم غروب آخرت را

من التماس لحظه های درد هستم

آیا نگاهی می کنی دور و برت را؟

دست مرا بستند و پشتم را شکستند

می بینی آیا حال و روز حیدرت را؟

حالا که روی پای من از حال رفتی

فهمیده ام اوضاع و احوال سرت را!

پروانه حرف عشق را هرگز نمی زد

می دید اگر یک مشت از خاکسترت را

افتاده ام پشت درِ قفل نگاهت

واکن دوباره چشمهای نوبرت را

بر زانوی تنهایی خود سر گذارم

وقتی ندارم بر سر زانو سرت را

( علیرضا لک )

*

*

**

*

*

گذشته آب در این روزگار از سر من

حلال کن که رسیده است روز آخر من

مرا ببخش که افتاده ام در این بستر

نمانده است توانی به جسم لاغر من

قد خمیده و موی سفید زهرایت

برای خانه نشینی توست همسر من

به جان دختر شیرین زبانمان زینب

نپرس از چه شده غرق خاک معجر من

ز شرم بستن دستت هنوز می لرزم

چه کرد با تو مدینه امیر خیبر من؟!

بس است گریه و شیون برای عمر کمم

بقای عمر تو باشد غریب رهبر من

( محمد حسین رحیمیان )

*

*

**

*

*

شهر مدینه غصه و غم دارد امشب

حال و هوایی پر ز ماتم دارد امشب

یک یاس پرپر دارد امّا خانه وحی

چشم علی اشک دمادم دارد امشب

او مادر ارباب مظلومم حسین است

در سینه اش داغ محرّم دارد امشب

بوی محرّم می دهد شهر مدینه

چیزی مگر از کربلا کم دارد امشب

امشب نشد دیگر نماز شب بخواند

زهرای اطهر قامتی خم دارد امشب

بر روی رخسار تو مانده جای سیلی

مهتاب رویت شد خسوف از رنگ نیلی

( محسن زعفرانیه )

*

*

**

*

*

گریان روضه ایم و عزادار فاطمه

عمری اسیر کوچه و بازار فاطمه

جبران لطف مادریش را کجا توان

تا بی نهایتیم بدهکار فاطمه

روز ازل خریده مرا او برای خویش

اکنون اگرشدیم خریدار فاطمه

او یک تنه حریف تمام سپاه شد

جانم فدای آن همه پیکار فاطمه

تا روز حشر شامل نفرین ما شود

هرکس بنا نهاده به آزار فاطمه

هرکس اسیر مشغله ای گشته است و ما

شاعر شدیم شاعر دربار فاطمه

( یاسر مسافر )

*

*

**

*

*

بار الها چه کنم گوهرم از دستم رفت

همدم و مونس و غم پرورم از دستم رفت

ماه من در شب تاریک نهان شد در خاک

آخر آن مرغ شکسته پرم از دستم رفت

ناگزیرم دگر از شهر مدینه بروم

چه کنم گر نروم همسرم از دستم رفت

فاتح خیبرم و خانه نشینم کردند

کشته شد فاطمه و یاورم از دستم رفت

درگهم مقتل محبوب جوانمرگ من است

هیجده ساله حمایتگرم از دستم رفت

غسل میدادم و دیدم بدنش مجروح است

وا مصیبت گل نیلوفرم از دستم رفت

فاطمه یک تنه بر من عوض لشگر بود

موج زد فوج بلا ، لشگرم از دستم رفت

صِهر پیغمبرم و خسته ز جور امّت* *(صِهر:داماد)

ساقی کوثرم و کوثرم از دستم رفت

دگر از ناله اش اهل وطن آسوده شدند

راحتی بخش دل مضطرم از دستم رفت

آبِ رفته که شنیدست به جو برگردد

عاقبت نور دو چشم ترم از دستم رفت

کاش میبود خدیجه سر قبرش میگفت

وای بر حال علی دخترم از دستم رفت

نفسی میکشم و همنفسی میجویم

درد دل با که کنم دلبرم از دستم رفت

ترسم از آن که بُوَد زندگیم طولانی

سیرم از جان که ز جان بهترم از دستم رفت

گردد از ناله ی زینب جگرم خون شبها

گوید ای وای خدا مادرم از دستم رفت

( ولی الله کلامی )

( زمزار )

همچنین ببینید

یا اباصالح

تو، معنى کلمات همیشه زیبایى

( دلنوشته ای برای امام زمان عج ) بهار رویا … شعر از محمد عزیزى …