( غزل زیبا )
در سینه، شیشه ی دلم از سنگ غم شکست
ساقی عنایتی که مرا جام جم شکست
دست خیال تا سر زلف تو را کشید
پای خرد در این ره بر پیچ و خم شکست
بس فتنه های خفته که بیدار شد ز خواب
در خواب ناز تا صف مژگان به هم شکست
رفتم که نقش چهر تو بر لوح دل کشم
در پیچ و تاب زلف تو پای قلم شکست
در گردش زمانه چو شد دور، دور ما
پیمان شکست ساقی و پیمانه هم شکست
پای امید گر شکند، نی عجب نیاز
آنجا که دست مردم صاحب کرم شکست