(شعر عاشقانه)
حالت سوخته را سوخته دل داند و بس … توحید شیرازی
بازی زلف تو امشب به سر شانه ز چیست؟
خانه بر هم زدن این دل دیوانه ز چیست؟
گر نه آشفتگی این دل مسکین طلبی
الفت زلف پریشان تو با شانه ز چیست؟
هرکسی از لب لعلت سخنی میگوید
چون ندیده ست کسی اینهمه افسانه ز چیست؟
حالت سوخته را سوخته دل داند و بس
شمع دانست که جان دادن پروانه ز چیست
دوش در میکده حسرت زده میگردیدم
پیر پرسید که این گریه ی مستانه ز چیست؟
گفتم: از هست در این خانه کسی روی نمای
ور کسی نیست بنا کردن این خانه ز چیست؟
گفت: جامی ز می ناب به “توحید” بده
تا بداند که نهان ماندن جانانه ز چیست
*
*