دعا برای دانش

اشعاری زیبا در وصف علم و دانش

( زیباترین شعرها درباره دانش و علم اندوزی )

 اشعاری زیبا در وصف علم و دانش

( ارزش انسان ز علم و معرفت پیدا شود / بی‌هنر گر دعوی بی‌جا کند رسوا شود )

شعر درباره علم از فردوسی

چه گفت آن خردمند مرد خرد
که دانا ز گفتار از بر خورد

کسی کو خرد را ندارد ز پیش
دلش گردد از کرده خویش ریش

به گفتار دانندگان راه جوی
به گیتی بپوی و به هر کس بگوی

ز هر دانشی چون سخن بشنوی
از آموختن یک زمان نغنوی

چو دیدار یابی به شاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بن

*

به دانش گرای و بدو شو بلند
چو خواهی که از بد نیابی گزند

ز دانش در بی نیازی بجوی
و گر چند سختیت آید به روی

ز نادان بنالد دل سنگ و کوه
ازیرا ندارد بر کس شکوه

توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

*

به رنج اندر آری تنت را رواست
که خود رنج بردن به دانش سزاست

*

بر ما شکیبایی و دانش است
ز دانش روان‌ها پر از رامش است

شکیبایی از ما نشاید ستد
نه کس را ز دانش رسد نیز بد

*

*

شعر درباره علم از سعدی

گر کسی را رغبت دانش بود گو دم مزن
زانکه من دم درکشیدم تا به دانایی زدم

*

علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی

نه محقق بود نه دانشمند
چارپایی بر او کتابی چند

آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر

*

سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر او
علمی که ره به حق ننماید جهالت است

*

گر همه علم عالمت باشد
بی‌عمل مدعی و کذابی

*

ای که دانش به مردم آموزی
آنچه گویی به خلق خود بنیوش

خویشتن را علاج می‌نکنی
باری از عیب دیگران خاموش

*

به دهقان نادان چه خوش گفت زن:
به دانش سخن گوی یا دم مزن

*

عام نادان پریشان روزگار
به ز دانشمند ناپرهیزگار

*

نکند هرگز اهل دانش و داد
دل مردم خراب و گنج آباد

*

به دانش بزرگ و به همت بلند
به بازو دلیر و به دل هوشمند

*

دعوی مکن که برترم از دیگران به علم
چون کبر کردی از همه دونان فروتری

از من بگوی عالم تفسیرگوی را
گر در عمل نکوشی نادان مفسری

بار درخت علم ندانم مگر عمل
با علم اگر عمل نکنی شاخ بی‌بری

علم آدمیتست و جوانمردی و ادب
ورنی ددی، به صورت انسان مصوری

از صد یکی به جای نیاورده شرط علم
وز حب جاه در طلب علم دیگری

هر علم را که کار نبندی چه فایده
چشم از برای آن بود آخر که بنگری

*

علم از بهر دین پروردن است نه از بهر دنیا خوردن؛

هرکه پرهیز و علم و زهد فروخت
خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت

*

*

شعر درباره علم از حافظ

نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی عمل است

*

علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد

*

حافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه
هر که را نیست ادب لایق صحبت نبود

*

دفتر دانش ما جمله بشویید به می
که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود

*

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس

*

مباش غره به علم و عمل، فقیه! مدام
که هیچکس ز قضای خدای جان نبرد

*

هر دانشی که در دل دفتر نیامده‌ست
دارد چو آب خامه تو بر سر زبان

*

*

شعر درباره علم و دانش از جامی

علم چو دادت ز عمل سر مپیچ
دانش بی کار نیرزد به هیچ

*

هر عمل دارد به علمی احتیاج
کوشش از دانش همی گیرد رواج

آن که دارد ز علم و دانش کام
نهد آن را کمال ذاتی نام

*

عقل و دین پردگی پرده اوست
علم و دانش همه پرورده اوست

*

نخست از کسب دانش بهره‌ور شو
ز جهل آباد نادانان بدر شو

بود معلوم هر آزاد و بنده
که نادان مرده و داناست زنده

کسی کو دعوی فرزانگی کرد
کجا با مردگان همخانگی کرد

ولیکن پا به دانش نه درین راه
که علم آمد فراوان عمر کوتاه

نیابد هیچ کس عمر دوباره
به علمی رو کز آنت نیست چاره

چو کسب علم کردی در عمل کوش
که علم بی عمل زهریست بی نوش

چه حاصل زانکه دانی کیمیا را
مس خود را نکرده زر سارا..

بکن زین کارخانه در کتب روی
خیال خویش را ده با کتب خوی

ز دانایان بود این نکته مشهور
که دانش در کتب داناست در گور

انیس کنج تنهایی کتاب است
فروغ صبح دانایی کتاب است

بود بی مزد و منت اوستادی
ز دانش بخشدت هر دم گشادی

*

ز دانش شود کار گیتی به ساز
ز بی دانشی کار گردد دراز

ز دل سر زند سر دانش نخست
که بر دست و پا کار گردد درست

اگر در جهان نبود آموزگار
شود تیره از بی خرد روزگار

تفاوت بود اهل تمییز را
به هر کس ندادند هر چیز را

همان به که نادان به دانا رود
که از دانشش کار بالا رود

*

*

شعر خیام درباره علم

هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد

هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد

*

*

شعری زیبا در صفت علم از اوحدی

علم بالست مرغ جانت را
بر سپهر او برد روانت را

علم دل را به جای جان باشد
سر بی‌علم بدگمان باشد

دل بی‌علم چشم بی‌نورست
مرد نادان ز مردمی دورست

علم علم بر برین بالا
تا برو چون علم شوی والا

مبر از پای علم و دانش پی
تا به قیوم در رسی و به حی

علم عقلست و نفس علم خدای
بیش ازین بیخودی مکن به خود آی

زانچه بر جان نبشت در بوتات
شاخ علمست و میوه معلومات

نیست آب حیات جز دانش
نیست باب نجات جز دانش

هر که این آب خورد باقی ماند
چشم او در جمال ساقی ماند

مدد روح کن به دانش و دین
تا شوی همنشین روح امین

دین به دانش بلند نام شود
دین با علم کی تمام شود؟

نور علمست و علم پرتو عقل
روشنست این سخن چه حاجت نقل؟

علم داری مشو به راه ذلیل
علم بس راه را چراغ و دلیل

چون چراغ و دلیل و پرسیدن
هست، در شب چراست ترسید؟

علم نورست و جهل تاریکی
علم راهت برد به باریکی

دانشست آب زندگانی مرد
خنک آن کآب زندگانی خورد!

در پی کشف این و آن رفتن
جز به دانش کجا توان رفتن؟

نفس بیشه است و گر بزی شیرش
عقل بازو و علم شمشیرش

علم خود را مکن ز عقل جدا
تا بدانی که کیست عقل و خدا؟

تن به دانش سرشته باید کرد
دل به دانش فرشته باید کرد

علم روی ترا به راه آرد
با چراغت به پیشگاه آرد

علم اگر قالبیست ور جانیست
هر چه دانی تو به ز نادانیست

تن بی‌روح چیست؟ مشتی گرد
روح بی‌علم چیست؟ بادی سرد

جهل خوابست و علم بیداری
زان نهانی وزین پدیداری

جان داننده گر چه دمسازست
با بدن بر فلک به پروازست

راز چرخ و فلک بدین دوری
نه هم از علم یافت مشهوری؟

علم کشتی کند بر آب روان
وآنکه کشتی کند به علم توان

چون تو با علم آشنا گشتی
بگذری زآب نیز بی‌کشتی

سگ دانا ز گاو نادان به
به هنر در گذشت شهر از ده

شود از جهل مرد کاهل و سست
دانش او را دلیر سازد و چست

گردش قبه چنین پرکار
نه به علمست، پس به چیست؟ بیار

این همه کار و حرفت و پیشه
نه هم از دانشست و اندیشه؟

جهل و کوریت سر به چاه کشد
علم و بینندگی به ماه کشد

دل شود گر به علم بیننده
راه جوید به آفریننده

چون به علمش یقین درست شود
در عمل نامدار و چست شود…

*

*

شعر درباره علم از دیگر شاعران بزرگ

درخت تو گربار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را
( ناصر خسرو )

***

مالی که ز تو کس نستاند، علم است
حرزی که تو را به حق رساند، علم است

جز علم طلب مکن تو اندر عالم
چیزی که تو را ز غم رهاند، علم است
(رباعی از شیخ بهایی)

***

مشو گمراه و بیچاره چنین اندر ره سودا
چراغ دانشت بفروز و آن گه رای سودا کن

*

سست گفتار بود در گه پیری در علم
هر که در کودکی از جهد سخندان نشود

(سنایی)

***

چون ز سینه آب دانش جوش کرد
نه شود گنده نه دیرینه نه زرد

*

ای بسا عالم ز دانش بی‌نصیب
حافظ علمست آنکس نه حبیب
(مولانا)

***

ارزش انسان ز علم و معرفت پیدا شود
بی‌هنر گر دعوی بی‌جا کند رسوا شود

هر که بر مردان حق پیوست، عنوانی گرفت
قطره چون واصل به دریا می‌شود دریا شود

ای‌ که بر ما می‌کنی از جامه نو افتخار
افتخار آدمی کی جامه دیبا شود

قیمت گوهر شود پیدا برِ گوهرشناس
قدر ما در پای میزان عمل پیدا شود

آدمی هرگز نمی‌بیند ز سنگینی گزند
از سبک‌مغزی بشر چون سنگ پیش پا شود

در مسیر زندگی هرگز نمی‌افتد به چاه
با چراغ دین و دانش گر بشر بینا شود

ما که در راه طلب دم از حقیقت می‌زنیم
طعنه‌های مدعی کی سدّ راه ما شود

سر فرو می‌آورد هر شاخه از بارآوری
می‌کند افتادگی انسان اگر دانا شود

چند روزی گر به کام مدعی گردد فلک
غم مخور خسرو که روزی هم به‌کام ما شود
(خسرو نیشابوری)

*

*

گزیده قصیده درباره علم از پروین اعتصامی

گویند عارفان هنر و علم کیمیاست
وآن مس که گشت همسر این کیمیا طلاست

فرخنده طائری که بدین بال و پر پرد
هم‌دوش مرغ دولت و هم‌عرصه هماست..

تو مردمی و دولت مردم فضیلت است
تنها وظیفه تو همی نیست خواب و خاست..

چون معدنست علم و در آن روح کارگر
پیوند علم و جان سخن کاه و کهرباست

خوش‌تر شوی به فضل ز لعلی که در زمی‌ست
برتر پری به علم ز مرغی که در هواست..

جان را بلند دار که این است برتری
پستی نه از زمین و بلندی نه از سماست..

آن را که دیبه هنر و علم در بر است
فرش سرای او چه غم ار زآنکه بوریاست..

جان شاخه‌ایست، میوه آن علم و فضل و رای
در شاخه‌ای نگر که چه خوش‌رنگ میوه‌هاست

ای شاخ تازه‌رس که به گلشن دمیده‌ای
آن گلبنی که گل ندهد کمتر از گیاست

اعمی است گر به دیده معنیش بنگری
آن کو خطا نمود و ندانست کآن خطاست

زآن گنج شایگان که به کنج قناعت است
مور ضعیف گر چو سلیمان شود رواست

دهقان توئی به مزرع ملک وجود خویش
کار تو همچو غله و ایام آسیاست

سر، بی چراغ عقل گرفتار تیرگی است
تن بی وجود روح، پراکنده چون هباست..

در آسمان علم، عمل برترین پر است
در کشور وجود، هنر بهترین غناست

می‌جوی گرچه عزم تو ز اندیشه برتر است
می‌پوی گرچه راه تو در کام اژدهاست..

با دانش است فخر، نه با ثروت و عقار
تنها هنر تفاوت انسان و چارپاست..

جان را هر آنکه معرفت آموخت مردم است
دل را هر آنکه نیک نگه داشت پادشاست

*

*

شعر کودکانه در مورد علم و دانش

اتل متل توتوله

بگو حسن کوچوله

علم و سواد چه جوره؟

فضل و کمال و بینش
باغ سواد و دانش

دلخواهن و قشنگن
قشنگ و رنگانگن

دانش و علم آموختن
ثروتِ علم اندوختن

کوشش می‌خواد و دقت
دقت می‌خواد و همت

در راه آن از آغاز
برو با دیده باز

اتل متل توتوله
نری تو چاله چوله

چاله‌ی کم‌سوادی
به شکلی کشکی کشکی!

تا می‌تونی شب و روز
علم و سواد بیاموز

علاقه را به دانش
دانش و فهم و بینش

ببر تا آسمان‌ها
ببر تا کهکشان‌ها

چه کهکشانی به‌‌به!
چه آسمانی به‌به!

چه شاد و پُر سروره
دنیای علم و نوره

بی‌ناز و بی‌افاده
با ذوق و شوق و ساده

میاد سراغ دل‌ها
دل‌های مشتاق ما

مشتاق دانشیم ما
خواهان بینشیم ما

اتل متل توتوله
آهای حسن کوچوله

با بال‌های دانش
با شور و شوق و بینش

بِپَر به آسمان‌ها
برو به کهکشان‌ها

با علم و دانش بیا
برو به عمق دریا

دقت بکن با همت
به شاهکار خلقت
( شاعر: محمد حاجی‌حسینی )

( زمزار )

همچنین ببینید

یا اباصالح

تو، معنى کلمات همیشه زیبایى

( دلنوشته ای برای امام زمان عج ) بهار رویا … شعر از محمد عزیزى …