ای نام تو آغازگر
وصف تو را چگونه ؟
درد دلم با تو هزار خط باشد
می نویسم حالا
می شنوم فردا
دفتر خاطراتم
پر شده از پریشانی هنگام ها
حیف که به خاطرم نیست نام ها…
سردم شده خدا
پس کو…
…گرمای محبت او؟
همچنان می نویسم
همچنان منتظرم
دردلم با تو هزار اشک باشد
من طاقت دوری هیچ ندارم!
از تیشه ی فرهاد…
به سر کوه غم من
خونی آمد شیرین
تلخ تر از تلخی خون
می نویسم اینجا
می شنوم هرجا
ای خدا!
هر صفحه از دفترم
نام کسی بودآشنا
حیف که به خاطرم نیست نام ها…
که اگر بود
می نوشتم حالا
می شنیدم فردا
شاعر مصطفی صادق پور (مهدیار)
*
*
*
نمی دانم خداوندا …
در این وادی که عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد…
کدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم.
نمی دانم خداوندا …
به جان لاله های پاک و والایت نمی دانم
دگر سیرم خداوندا…
دگر گیجم خداوندا…
خداوندا تو راهم ده …
پناهم ده …
*
*
*
بارالها
از كوي تو بيرون نشود پاي خيالم
نكند فرق به حالم
چه براني، چه بخواني
چه به اوجم برساني
چه به خاكم بكشاني
نه من آنم كه برنجم
نه تو آني كه براني
نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم
نه تو آني كه گدا را ننوازي به نگاهي
در اگر باز نگردد نروم باز به جايي
پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي
كس به غير از تو نخواهم
چه بخواهي چه نخواهي
باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهی …
*
*
*
خدﺍﻭﻧﺪﺍ ﺩﻭ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﮕﯿﺮ…
ﺧﻮﺩﻣﺤﻮﺭﯼ ﻭ ﻏﺮﻭﺭ
ﮐﻪ ﺍﻭﻟﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﻣﯽ ﭘﺎﮐﯿﻢ ﺭﺍ.
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺩﻭ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﺍﺭﺗﻘﺎﺀ ﺑﺒﺨﺶ …
ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻭ ﺻﺒﺮ
ﮐﻪ ﺍﻭﻟﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﻭ ﺩﻭﻣﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ….
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮐﻤﮑﻢ ﮐﻦ ﺑﻪ ﺩﻭ ﭼﯿﺰ ﻣﺒﺘﻼ ﻧﮕﺮﺩﻡ
ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻭ ﻧﺎﺳﭙﺎﺳﯽ
ﮐه ﺍﻭﻟﯽ ﭘﺎﮐﯽ ﺟﺴﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ
ﻭ ﺩﻭﻣﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺭﻭﻥ ﺭﺍ ….
*
*
*
الهی …
سه خصلت است که نمی گذارد از درگاهت چیزی بخواهم ،
و فقط یک خصلت است که مرا به آن ترغیب می کند ؛
آن سه خصلت عبارتند از :
فرمانی که داده ای و من در انجامش درنگ کرده ام ،
و کاری که مرا از آن نهی فرمودی ولی من بدان شتافته ام ،
و نعمتی است که عطا فرموده ای ولی من در شکرگزاریش کوتاهی نموده ام …
و اما تنها مساله ای که مرا به سویت می خواند :
تفضل و مهربانی تو به کسی است که به آستانت روی آورده ،
و چشمِ امید به تو بسته است …
همه ی لطف و احسانت از روی تفضل ،
و همه ی نعمتهایت بی سبب و بدونِ زمینه ی استحقاق است …
*
*
*
دلم کمی خدا می خواهد …
کمی سکوت …
کمی آخرت …
دلم دل بریدن میخواهد …
کمی اشک …
کمی بهت …
کمی آغوش آسمانی …
دلم یک کوچه میخواهد بی بن بست ! و یک خدا ؟!
تا کمی با هم قدم بزنیم
فقط همین …
*
*
*
خدایا
وقتی همه چیز را به تو می سپارم،
نورِ بی کرانِ تو در من جریان می یابد؛
و دعایم به بهترین شیوه ی ممکن متجلی می شود . . .
پس هم اکنون خود را در آغوش تو رها می کنم،
تا تمام آشفتگی ها و سردرگمی هایم،
در حضور امن و گرمِ تو،
به آرامی ذوب شوند و از میان بروند…
*
*
*
خدایا
در همه عالم گشتم و غير تو هيچ كس را نيافتم.
از همه يك روز جدا مي شوم، ولي نمي خواهم روزي برسد كه لحظه اي دوري ترا حس كنم.
همه ي اطرافيان براي رسيدن به هدف خود، دوستي و رفاقت را بر مي گزيدند و سپس خنجري بر پشت من فرود آوردند.
تنها كسي كه هميشه و تا آخر راه با من بود و در تمامي سختي ها و موانع اين دنيا همراهم بود ، تو بودي و لاغير .
حال تنها كسي كه از دلم باخبر است، جزء ذات مقدس تو نمي تواند باشد.
پس چه كنم كه نمي توانم خواسته ام را از كسي غير از خودت طلب نمايم، چون هر چه هست در يد الهي توست و بس .
حال از تو مي خواهم كه مرا همچون گذشته كمك نمايي و راهنماي خوبي در راههاي پرخطر روزگارم باشي.
*
*
*
ساده می گویم : خـدایــا دوسـتـت دارم …
به تو من خیره می گردم ؛
به این جنگل …
به این برکه …
به خط نور …
به این دریا …
به رقص آب …
به این افسون بی همتا …
چه باید گفت؟
کمک کن واژه ها را بر زبان آرم ؛
بگویم لحظه ای از تو …
از این زیبائی روشن ،
از این مهتاب …
بریزم با نسیم و گم شوم در شب ؛
بخندم با تو لختی در کنار آب …
زبانم گنگ و ذهنم کور ،
تنم خسته ، دلم رنجور …
تمام واژه ها قامت خمیده ،
ناتوان …
بی نور ….
پر از پیچیده گیست این ذهن ناهموار ؛
سکوت واژه ها درهم تنیده ،
مثل یک آوار …
من از پیچیده گی ها سخت بیزارم ؛
تو با من ساده می گویی و من هم ساده می گویم :
” خـدایــا دوسـتـت دارم “