روز عصای سفید

(دلنوشته) زبان شعر من باش و بگو حرف دل من را

( شعر و دلنوشته برای روز عصای سفید )
باور زرد … شعر از نسیبه زارع
تصور کن همین حالا که امشب جای من هستی
و چشمان قشنگت را به روی زندگی بستی
ببند امشب دو چشمت را سفر کن لحظه ای تا من
ببر از یاد خود را و بیا تا انتها با من
تصور کن از این دنیا، از این دنیای بی پایان
فقط یک رنگ بشناسی، تمام رنگها پنهان
تو امشب جای من هستی، از احساست بگو با من
بگو راحت تمامش را، و بغضی کهنه را بشکن
تصور کن که در دستت شبیه من عصایی هست
و در دنیای تاریکت غم بی انتهایی هست
زبان شعر من باش و بگو حرف دل من را
صبوری کن فقط امشب هزاران مشکل من را
بگو بابای خوبیها نگاهت را نمیبینم
ولی آوای محزونت همیشه داده تسکینم
بگو لبخند مادر را، شبیه یاس میچینم
و از آن باغ رنگارنگ گل احساس میچینم
برایم دیدن مادر، برایم دیدن بابا
همیشه بوده یک حسرت، همیشه هست یک رؤیا
شکایت کن بجای من، از این موج ترحمها
بیا بشکن سکوتم را، بسوزان آه مردم را
همان آهی که سنگین است، روی شانه ام بارش
تحمل میکنم آن را، ولی تلخ است تکرارش
بگو هرچند محدودم، ولیکن ناتوان هرگز
نخواهم ایستاد از پا، به سمت آسمان هرگز
من از احساس سرشارم، از استعداد لبریزم
تو اینها را نمیبینی، و تنها اشک میریزم
من از ناباوریهایت، هزاران بار پژمردم
صعودم سخت آسان بود، ولی راحت زمین خوردم
تو با آن باور زردت، ببین با من چه ها کردی؟
برایت رفتن آسان بود، که دستم را رها کردی؟
تو امشب جای من هستی، و حالا خوب میفهمی
که من جا مانده ام تنها، در این امواج بی رحمی
و حالا چشمهایت را به روی زندگی وا کن
چقدر این زندگی زیباست، بجای من تماشا کن
از آن دنیای ظلمانی، به دنیای خودت برگرد
از آن کابوس ترس آور، از آن تاریکی پردرد
ببین حتی تصور را، تحمل کردن آسان نیست
در این پاییز بی باران، نمان، گل کردن آسان نیست
ولی در باورت جایی برای نسل من وا کن
و با چشمی حقیقت بین، مرا غرق تماشا کن

*

*

روز عصای سفید

( زمزار )

همچنین ببینید

یا اباصالح

تو، معنى کلمات همیشه زیبایى

( دلنوشته ای برای امام زمان عج ) بهار رویا … شعر از محمد عزیزى …