بیا به خاطر دریا به کلبهات برگرد … مسعود بهروان
عبور میکند از متن سایهها یک مرد
که از تبار بهار است، از قبیله درد
نسیم خاطرهها پیش پای آمدنش
ز باغ عشق امید ظهور را آورد
سکوت میکند آری! همان که مانده غریب
کنار سایهای از خود نشسته، خسته و سرد
بدون رویش چشمانت ای گل نرگس!
برای خویش نداریم جز بهاری زرد
تو مثل موجی و این کلبه ساحلی تنهاست
بیا به خاطر دریا به کلبهات برگرد
*
*
( زمزار )