اس ام اس غمگین و عاشقانه؛
پنجره ها کلافه اند از سنگینی نگاه منتظرم
اگر نمی آیی
اینقدر پنجره ها را زجر ندهم
چشم هایم به جهنم…
::
::
خوش به حالِ تو ؛
که عاشق نشدی!
تا بسوزی در عذاب ِ گفتن ِ یک شعر کوتاه…
برای معشوقه ای که گوشش بدهکار نثر های تو هم نبود
::
::
یه جایی هست که دیگه کم میاری…
از اومدنا؛ رفتنا؛ شکستنا!
جایی که فقط میخوای یکی باشه،
یکی بمونه نره واسه همیشه کنارت بمونه…
من اونجام…!
::
::
عشق تو
شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد ! زیبا بود امّا
شوخی بود !
حالا… تو بی تقصیری! خدای تو هم بی تقصیر است!
من تاوان اشتباه خود را پس میدهم…!
::
::
چه قدر عجیب است !در خلوتت دلواپس ِخاطره ای باشی ،که تو را بر باد داده اس
::
::
هدف وسیله را توجیه می کند
آنچنان که بغض من
شانه های تو را…
::
::
بیــــــــــدار شو
من همانم که برای بودنم
سالها بی خواب بودی !
::
::
سیر شده ام بس که
از آدمها زخم خورده ام
خدا خیرتـــــــــــــان دهد
به من محبت دروغین تعارف نکنید من سیــــــــــرم
::
::
تقدیر را خود رقم میزنم
ازکنارم هرچه تنهایی هست
بر میدارم
تورا جایشان میگذارم
::
::
به شانه های تو اعتباری نیست
که این تکیه گاه ناامن
همیشه جایی که نباید
میلغزد…
::
::
خوابم نمی برد
به همه چیز فکر کرده ام
حتی تو
و می دانم که خوابی
و قبل از بسته شدن چشم هایت
به همه چیز فکر کرده ای
جز من…
::
::
دیدگانت را
نبند…!
نگاهت را
ندزد…!
تو که میدانی آیه آیه ی زندگیم،
از گوشه چشمهایت تلاوت می شود
::
::
جایت را با دیگری پُر میکنند
احساس… سیری چند؟!
آدم هــای عجیبـــی دارد اینجــا!
دوستــی هــایشان نـــاگهانی ســت
دلبستــن شـــان غریـــب است
و رفتــن شان آشنـــا…!
::
::
هی فـــــــــــلانی…
اصلا” یادت هست که نیستم…!؟
::
::
دیگر هیچ مزه ای دلچســـــب نخواهد بود
من تمام حــــسّ چشایی ام را روی لبانت جا گذاشتم…
::
::
عادت کـرده ام
نگـاه کنـم به آدم هایی که
از دور می آیند؛
تا آن زمان که ثابت شونـد
“تــو” نیستند…
::
::
برف نگرانم نمیکند
حصار یخ رنجم نمیدهد
زیرا پایداری میکنم
گاهی با شعر
و گاهی با عشق
که برای گرم شدن
وسیلهی دیگری نیست
جز آنکه
“دوستت بدارم”
::
::
دلم برای قدیم های یک نفر تنگ شده… این آدم جدید، دیگر دل مرا تنگ نمی کند…
::
::
من به تو بستگی دارم، حال من را از خودت بپرس
::
::
سال هاست
تو رفته ای
و تا هنوز
از کوچه های دلم
صدای گریه می آید !
دلی…
که بر سر راهش
گذاشتی!
::
::
نذر کــَـــردم
سفره ای پهــن کـُنم
از حـرف های نگفتــه ی دلم…
اگــــر برگــــــردی
::
::
می گویند هر رفتی… آمدی دارد،
یادت باشد رفتی
ولی نـــیامدی !
::
::
برگرد و نگاه کن از من چه ساخته ای
ویرانه ای از پوست و استخوان…
و مشتی شعر عاشقانه
این عاقبت کسی ست که چشمان خیس تو را دید
::
::
بی تـو کنارِ
این خاطـره ها نِشَستـَن
دل می خـواهـَد؛
بـاور کـُن…
::
::
و همواره
گونه هایم را با آرزوی آمدنت آبیاری خواهم کرد…
خدا را چه دیدی، شاید سبز شدی…!
::
::
دوست داشتن
ربطی به دیدن ندارد…
آدم ها
خدا را هم دوست دارند هنوز!
::
::
بغض ات
در گلوی من گیر کرده است!
دلم را بده
بغض ات را بگیر!
::
::
بند ناف روحـــــــــم
از تـو بـریـدنـی نـیـست
ایـن هـمـه تلـا ش مـکـن
مـن ایـن نـارسـی را
دوسـت دارم…
بـه هـر قـیـمـتـی!
::
::
روی من شرط ببند! تمام ِدلها را رد کرده ام ! چشم بسته این قمار را می بَرم… دوست داشتن “تـــو” بی دل است…!
::
::
به دستهــایت ایمــان دارم… غـصّـه هـای مـن در آنـها “آب” مـی شـونـد.
::
::
نبودنت را از روی خط ایرانسلم می فهمم که مدت هاست نیازی به شارژ مجدد ندارد!
::
::
تا دست به قلم میبَرَم سراغِ تو را میگیرند کلمات. چه بنویسم
::
::
راه من… نگاه توست… پلک نزن! بی راهه می روم…
::
::
کــاش مـیدانستــــم
حکمــــت ایــــن روزگـار چـیست،
کـه روز بــه روز
تـو یـوسـف تــر مـیشـوی و مـن یـعــقــوب تــر!؟
::
::
هـیـچ کـس دیـگـــــر تـو نـمـی شـود… حـتـی خـــودت…
::
::
گاهی دلم می گیرد مثل یک مراسم کوچک ختم حتی اگر تمام خیابان ها را آذین بسته باشند…
::
::
من گـم شـده ام؛
از یابنده تقاضا می شود همچنان
به بی تفاوتی خود ادامه دهد
انگــار نــه انگــار…
::
::
غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند، زودتر به استخوان می رسند..!
::
::
تسبیـح نیستم اما
نفسـم را به شماره انداخته است
شوق دست های تو…
::
::
من از درد
خاموش می شوم…
درد تو در من خاموش نمی شود اما…
::
::
مـی خواستم بمانم، رفتم. می خواستم بروم، ماندم.
نه رفتن مهم بود و نه ماندن…
مهم
من بودم
که نبودم…!
::
::
با خواب من چه کار داری؟
تویی که
تو روز روشن
خودت را از من دریغ می کنی…
::
::
سر به گوش من بگذار
و آرام بگو :
دوستت دارم…
از چه می ترسی ؟!
فردا دوباره میتوانی انکار کنی…!
::
::
هر آهنگی که گوش میدهم
به هر زبانی که باشد
بغضم را میشکند…
نمی دانم…
بغضم به چند زبان زنده دنیا مسلط است…!
::
::
حســــــرت!
یعنی رو به رویــــــــم نشسته ای
و باز خیســـــی چشمـــانـــم را،
آن دستمال خشک بی احساس پاک کنـــــد
حســــــرت!
یعنی شانه هایت دوش به دوشـــــــم باشد
اما نتوانــــم از دلتنگی به آن پناه ببـــــــرم
حســــــرت!
یعنی تــــو که در عین بـــــــــودنت
داشتنت را آرزو می کنــــــــم…!
::
::
به یادگار ساعتی بر دست ات بسته ام…
که یادت نرود!!
چقدر زمان باید بگذرد…
تا یکی مثل من دوباره عاشق یکی مثل تو شود
::
::
تمام اسپند های دنیا را نذر ِ دوباره دیدنت
می سوزانم…
تا دودشان در چشم خودم برود
و باز هم بهانه ی اشک هایم باشد.
::
::
هرچقــدر هم که زمین گرد باشد…
ما دیگر هیچ کجا به هم نخواهیم رسید!
پس بچـــرخ تا بچــــرخیم…
::
::
می دانی چرا دوستت داشتم ؟
چون در آن زمان مترسکی بیش نبودم
که به دوستی با کلاغ هم رضایت داشت
(پاتوق)