اس ام اس برای آدم بی وفا؛
هیچ چیز این دنیای بزرگ مال من نیست
حتی…
خوابهایم
آنها را هم تصاحب کرده ای
::
::
مثل آن مسجد بین راهی تنهایم. هر کس که می آید مسافر است. می شکند؛ هم نمازش را هم دلم را
::
::
کم رنگ که هیچ، داری بی رنگ می شوی، حواست هست؟! بی رنگ، مثل ابری که پُراست اما نمی خواهد ببـــارد!
::
::
سرگرم می کنم خودم را، شاید ساعتی فراموشت کنم؛ اما فریب نمی خورم…به ناخودآگاهم نیز رحم نکرده ای، بخواهم یا نخوام حالیش می شود
::
::
با خیالت بیشتر خاطره دارم تا با خودت
::
::
خوش به حال باد…! گونه هایت را لمس می کند و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد…
::
::
بیا و برای این دوست داشتن ات فکری بکن جا نمی شود در من
::
::
برای تو نمی دانم چگونه می گذرد اما برای من انگار بر گلویم خنجر گذاشته اند و نمیبُرند….!
::
::
وقتی بزرگ تر از آن باشی که تو را درک کنند، خوردت میکنند…!
::
::
وقتی کسی گفت: نمیتونم بی تو زندگی کنم ! یعنی به نبودنت فکر کرده
::
::
برگرد و نگاه کن از من چه ساخته ای!
ویرانه ای از پوست و استخوان…
و مشتی شعر عاشقانه
این عاقبت کسی ست که چشمان خیس تو را دید…
::
::
باز هم داغ زخم های کهنه !
نمک بپاش…
اینجا آخر راه است.
“لعنت به این زندگی ”
::
::
یـک بـــار هم وقـتــی مـنـتـظـرت نـیـسـتـم
به ســراغـم بیــــا
بـگــذار خـیـالـــم غــافـلـگیـــر شــود.
::
::
اینقدر به زندهگیاَم سَرَک نکش!
کوتاه تر از خوابهای من
دیواری ندیدهای…؟!
::
::
میخواهی بروی؟ برو
فقط بگو
با این خانه که در خیال خود ساخته ام چه کنم؟
::
::
نبـــــاشـی…؛ دلــم کــه هیـــچ، دنیـــا هــم تنـــگ میـــشود !
نیستی… اما نبودنت همه جا هست…
::
::
دیوانه ام می کند …!
فکر اینکه .. زنده زنده .. نیمی از من را .. از من جدا کنند !
لطفا … تا زنده ام بــــــــــــــــــمان
::
::
چقدر مدرن می شدند
شعرهای من
سنت چشمهایت اگر می گذاشتند
::
::
نـمی دانـستـم،
آنـقدر زهـر ِ مــاری
کـه طـعم تـلخـت
از زیـر زبـان ِ دلـم نـمی رود . . .
::
::
تادلت جایی گیر نباشد هیچ چیز دلگیر نیست
::
::
دلتنگ نشدی ببینی… چگونه خوبترینِ خاطره ها… بی رحم ترینشان می شود.
::
::
سخته وقتی کسی رو که دوسش داری رهات کنه
ولی از اون سخت تر اینه که فکرش … اسمش ..یادش.. رهات نکن
::
::
نه، من هیچ چیز را فراموش نکرده ام من فقط از نهایتِ درد به بی حسی رسید
::
::
بند باز متبحری هستی آنقدر با دلم بازی کردی که بند دلم پاره شد
::
::
یا دیوارهای ما موش ندارند… یا موشها کر شده اند… و نمی شنوند صدای ناله های پر بغضم را… که به گوشت برسانند…!
::
::
من نمی شمارم
این “دوستت دارم” گفتن های یک طرفه را!
چیزی به من بدهکار نیستی
سکوتت را هم دوست دارم!
::
::
این بادها همگی دست خالی و بی رنگ و بو می آیند! مگر موهایت را دیگر به دست باد نمیسپاری؟
::
::
زمان آدمها را دگرگون میکند اما تصویری را که از ایشان داریم ثابت نگه میدارد. هیچ چیزی دردناکتر از این تضاد میان دگرگونی آدمها و ثبات خاطره نیست.
::
::
دادم به تو رسید اما تو به دادم نرسیدی
::
::
گاهى وقت ها دلتنگ مى شم نه براى تو، براى احساسى که با تو داشتم
::
::
فیلم شاهکار زیاد دیده ام مادر، علی خاتمی پدر خوانده، فرانسیس فورد کاپولا و….ولی فیلمی که تو برایم بازی کردی چیزدیگری بود
::
::
این روزها
شب که میشود
غافل از دغدغه های نبودنت
زیر و رو می بافم حوصله ام را
::
::
فاصله … چه یه وجب… چه صد وجب… تنهایی یه دنیاست…
::
::
شـب است تـو نـیستـی و مـن
می تـرسم
در انـتـظار تـوأم
لـعنـت بـر هـر صـدایـی کـه صـدای پـای تـو نـبـاشـد… لعنت…
::
::
هـــــوا سنگین شده! اگر آسمان هم به اندازه ی من می بارید, شهرِ من بهترین هوا را می داشت.
::
::
پرنده ات می مانم اگر قفسم باشی
دربند تو زیباتر پرواز میکنم
چون دوباره آموختم دل اسیر بالها را قوی تر میکند
وقتی در قفس را باز کردی تنها شدم
::
::
آجر می چینم
روی هم
دور تا دورِ بودنــــم
آنقـدر که دیــواری شود
تا هیچ احسـاســی
نـتوانــد سَــرَک بکشد و
سَر به سَرم
بگذارد…
من جــایی از دیــروز جــا مانـــدم
که دست هایم را
زیرِ بــــــاران شستم از “عشــــق”
::
::
پنجره چشمانت
خورشید دنیای من است…
باز و بسته که میکنی
روز و شب میشود
::
::
به نبودنت عادت میکنم اما دلم بودنت را میخواهد
(پاتوق)