شعر های انقلابی برای ۲۲ بهمن ؛
این دهه فجر است گویی نوبهار
وین همه مهراست از او یادگار
غصه ها رفتند و افسانه شدند
ناله ها فریاد مستانه شدند
دردهه فجرامتش پیروزشد
ماه بهمن ماه جان افروزشد
فجرگویی نوبهارزندگی
چون چراغی در ره سازندگی
ماهمه دلداده ی رهبرشدیم
تا ابد او یار و ما یاورشدیم
گفته بودم قصه دارم با شما
قصه ای از ماه بهمن بچه ها…
آنچه بشنیدید برآیندگان
بازگویید تا بماند همچنان
از نهضت قاطعانه ی روح الله
شد دست ستمگران ز ایران کوتاه
با دست تهی و این همه پیروزی
لا حول و لا قوت الا بالله
دهه فجر مبارکباد.
امام خمینی: (من به خال لبت ای دوست گرفتار شده ام / چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم)
آیت الله خامنه ای سروده اند:
تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی / تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شدی
تو که فارق شده بودی ز همه کون و مکان / دار منصور بریدی همه تن دار شدی
عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر / ای که در قول و عمل شهره بازار شدی
مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی / تو که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی
خرقه پیر خراباتی ما سیره توست / امت از گفته در بار تو هشیار شدی
واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی / دم عیسی مسیح از تو دیدار شدی
یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم / ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی
در مزا رآباد شـهر نیستی / اسـتخوان زندگی پوسـیده بود
مرگ وحشت با دهان اسـلحه / اسکلت ها را دهان بوسـیده بود
دیـو در تاریکی آن سـالـها / از تن آلاله ها ، جان می گـرفت
خون سرخ شاهدان نوشیده بود / عنجه هاشان را به دندان می گرفت
آدمی افسـون شـیطان پلید، / گوسـفندان راضی از چوپانشـان
گر کسی بیدار می شد ناکهان / کشته می شـد بی صدا یا بی نشان
در چنین ظلمت شب ایران زمین / ناگهان، نـوری درخشـیدن گرفت
روح روح ا… ، جان در تن دمید / ابر رحمـت نـیز باریدن گـرفت
آمد آن آرام جان از هجرتش / گوئیا آن شب شـده صبح سـپید
مردمانـش گشـته با هم متحد / نـور ایمـان در دل آنها دمـید
مردم بیدار گشـته می شـدند / هـمصـدا با رهـبر بیـدارگر
با غریو مشــتهای لالــه ها / دیـو شـد از کاخهایش در بـدر
نورحـق تابـید در دلهـای ما / دست ها دست خدایی گشته بود
نارها گشــته اســیرنـورها / موسـم جشن رهایی گشته بود
سالگشت دیگری ازره رسـید / تهنیت ایدوسـتان، همسنگران
شادی خود را کمی قسمت کنید / سهم دارند از شـماها دیگران
دهه فجر مبارک
از خون سرخ بهمن سرسبز شد بهاران
اندیشه باور شد، در امتداد باران
بر صخرههای همّت جوشیده خون غیرت
بانگ سرود و وحدت آید زچشمه ساران
و الفجر بهمن آمد، فصل شکفتن آمد
بر پهندشت باور، خالی است جای یاران
دهه فجر مبارک
پویا و باوقار، شهوار می رویم
استاده بر مسیر، بیدار می رویم
در باغ انقلاب، شاد و بلند و سبز
هر روز تازه تر، پر بار می رویم
دانش سلاح ما، حق است یار ما
از ذکر یاحسین سرشار می رویم
دهه فجر مبارک
نگین حلقه مردم
می آید از دور
با یک بغل گل
می آورد او
یک باغ سنبل
بر چهره او
لبخند پیداست
یعنی که امروز
یک روز زیباست
وقتی که آمد
لب ها شکفتند
با رهبر خود
صد نکته گفتند
آن روز رهبر
مثل نگین بود
در حلقه ما
او بهترین بود
شعر: حبیب مقیمی
امام خوش آمدی …
خورشید گل کرد
در آسمان جان ما، خورشید گل کرد
پیش از دعا ،وقت سحر ،خورشید گل کرد
چون لاله ای خونین کفن، در سینه خاک
با یاد میر کربلا،خورشید گل کرد
گل می کند از سوی مشرق،چهره روز
چون چشمه مهر و صفا،خورشید گل کرد
در مغرب شط فرات و دجله، ا ین بار
با پیک پیغام شما،خورشید گل کرد
وقتی که تیرحادثه زد بوسه بر او
در خاک سرخ نینوا،خورشید گل کرد
در دشت شب، بی روشنای کورسوئی
هنگام طوفان بلا ،خورشید گل کرد
از پشت دیوار افق ،آرام آرام…
بر پهنه ارض و سما،خورشید گل کرد
از چهره پاکش، تشعشع مو ج می زد
ب ایا دآ ندیرآشنا،خورشی دگ لکر د
در ظلمت شب، با سرود هاتف عشق
در موج موج هر صدا ،خورشید گل کرد
دیگر هراسی از هجوم شب نداریم
در آسمان جان ما،خورشید گل کرد
شاعر: اکبر بهداروند
به نام شما
زمانه قرعه نو می زند به نام شما
خوشا شما که جهان می رود به کام شما
درین هوا چه نفسها پر آتشست و خوشست
که بوی عود دل ماست در مشام شما
تنور سینه ی سوزان ما به یاد آرید
کز آتش دل ما پخته گشت خام شما
فروغ گوهری از گنجخانه ی دل ماست
چراغ صبح که بر می دمد ز بام شماست
ز صدق آینه کردار صبح خیزان بود
که نقش طلعت خورشید یافت شام شما
زمان به دست شما می دهد زمام مراد
از آنکه هست به دست خرد زمام شما
همای اوج سعادت که می گریخت زخاک
شد از امان زمین دانه چین دام شما
به زیر ران طلب زین کنید اسب مراد
که چون سمند زمین شد سپهر رام شما
به شعر سایه در آن بزمگاه آزادی
طرب کنید که پرنوش باد جام شما
شاعر: سایه ( هوشنگ ابتهاج )
شهاب ها و شب
از ظلمت رمیده خبر می دهد سحر
شب رفت و با سپیده خبر می دهد سحر
در چاه بیم،امید به ماه ندیده داشت
واینک ز مهر دیده خبر می دهد سحر
از اختر شبان، رمه شب رمید و رفت
وز رفته و رمیده خبر می دهد سحر
زنگار خورد جوشن شب ر ا به زهرخند
از تیغ آب دیده خبر می دهد سحر
باز از حریق بیشه خاکسترین فلق
آتش به جان خریده خبر می دهد سحر
ار غمز و ناز انجم و از رمز و راز شب
بس دیده و شنیده خبر می دهد سحر
نطع شبق مرصع و خنجر زمردآب
با حنجره بریده خبر می دهد سحر
بس شد شهید پرده شبها شهابها
وآن پرده ها دریده خبر می دهد سحر
آه آن پریده رنگ که بود و چه شد که ا ز او
رنگش ز رخ پریده، خبر می دهد سحر
چاووشخوان قافله روشنان ،امید!
از ظلمت رمیده خبر می دهد سحر
شاعر: مهدی اخوان ثالث (م.امید)
آفتابی دیگر
این سبکبالان که تا عرش جنون پر می کشند
آفتاب وصل را چون صبح در بر می کشند
از دم تیغ شهادت باده جوی وصلتند
نیل اگر گردد بلا،لاجرعه اش سر می کشند
هر مقام عشق را موقوف زخمی ساختند
بی سران در هفت شهر عاشقی سر می کشند
آفتابی دیگرند اینها که روز خصم را
تیره می سازند چون از کوه سر بر می کشند
عرش با فریادهاشان همنوائی می کند
تا که ا ز دل نعره الله اکبر می کشند
آذرخش خشم اینان آتش قهرخداست
بیشه زار بت پرستی را به آذر می کشند
فصل دیگر می گشایند از کتاب کربلا
عشق را با جوهر خون نقش دیگر می کشند
شاعر: ساعد باقری
(پاتوق)