جملات دلتنگی و گریه دار ؛
يك بار عاشقت شدم اما صد بار باورش كردم…
صد بار خواستم فراموشت كنم اما يك بارم نتونستم…
.
.
گمم نکن در گوشه ای از حافظه ات آرام مینشینم…
فقط بگذار بمانم…
.
.
نگاهم را به هر سو پرتاب می کنمامتدادشبه مهربانی تو گره می خورد…..دلم برای یک نفر تنگ است….
نه میدانم نامش چیست…
و نه میدانم چه می کند…
حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم….
رنگ موهایش را نمی دانم…
لبخندش را …
فقط میدانم که باید باشد و نیست
.
.
مگه عاشقت نبودم مگه باورت نداشتم
مگه آخرش خودم رو پای باورم نذاشتم
مگه هر نفس نخواستم تورو هم نفس بدونم
چی شد اون صدا که باید حالا با خودم بخونم
تنهایم تنهای تنها یم آزاد از امروز و فردایم
مگه پای قصه هارو به شب تو وا نکردم
مگه تا همین ترانه تو رو هم صدا نکردم
تو رو همصدا نکردم که نموندی عاشقونه
می خوام با خودم بخونم برو از همین ترانه
تنهایم تنهای تنها یم آزاد از امروز و فردایم
.
.
سلام مرا به غرورت برسان و به او بگو :
“بهای قامت بلندش ؛ تنهاییست…”
.
.
به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم ؟
.
.
وقتی چشمانم را روی هم میگذارم
خواب مرا نمیبرد ، تو را می آورد ، از میان فرسنگها فاصله . . . !
.
.
خودم قبول دارم کهنه شده ام
آنقدر کهنه ، که می شود روی گرد و خاک تنم یادگاری نوشت
بنویس و برو . . .
.
.
اینک من و توایم دو تنهای بی نصیب / هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش
سرگشته در کشاکش طوفان روزگار / گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش . . .
.
.
ســرد خواهد شد روزهایت بی آغوش من …
بـــر تن کن دروغ هایی را که بافت
.
.
اگر دل سپردن به تو یک خطاست به تکرار باران خطا میکنم…….
.
.
به کجا چنین شتابان ؟گون از نسیم پرسیددل من گرفته زین جاهوس سفر نداری ؟به غبار این بیابان- ” همه آرزویم اما
.
.
خاطره ها را رشوه میدهم به روزهایم تا از بی تو بودن صدایشان در نیاید !
.
.
لبخند ، شروع عشق است
محبت ، باغ عشق است
ناکامی ، داغ عشق
چشم ، راز عشق
وعده ، امتحان عشق
خاموشی ، درد عشق و رسوایی ، شرمندگی عشق . . .
.
.
میگفتند:
سختی ها نمک زندگــــــی است
امّا چرا کسی نفهمید
“نمــــــک” برای من که خاطراتم زخمی است
شور نیست
مزه “درد” میدهد
.
.
چگونه دست دلم را بگيرم ودر كنار
دلتنگيهايم قدم بزنم
در اين خيابان
كه پر از چراغ و چشمك ماشينهاست
…نه آقايان:
مسير من با شما يكي نيست
از سرعت خود نكاهيد
من آداب دلبري را نمي دانم
.
.
جمعه ی بهتری خواهد آمد…
و من و نرگس ها و غروب ِ ایوان ِ خانه برایت ذوق خواهیم کرد!
.
.
اگر تو نبـــودی
مــن
بی دلـــیل ترین اتفـــاق زمیـــن بــودم
.
.
اینجا جایی است که وقتی زانوهایت را
از شدت تنهایی بغل گرفته ای به جای
همدردی برایت سکه می اندازند
چه عجیب مردمانی!!!!!!
.
.
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
.
.
نویسنده ها “سیـگـار” می کشند……..
شاعران “هـجـران” می کشند………..
نقاش ها “تـابـلـو” می کشند………..
زندانبانها “دیـوار” ……………………..
زندانی ها “تـنـهـایی” ………………….
دزدها “سَـرک” ………………………
مریض ها “درد” ………………………
بچه ها “قـد” …………………………
و من برای کشیدن نفس هایم “هـوای تـــو” را انتخاب می کنم…….
اما مـنِ شـاعر و نـویـسـنـده کـه شـبـهـا با درد، در زندانِ تـنـهایـیَم تــو را نـقـاشـی مـی کـنـم، آتـشِ نـشـانـی اَم کـه نـمـی تـوانـم آتـشِ درونـم را اِطـفـا کـنـم؛ نـفـسـ هـایـت را کــم دارم….
کـیه کـه بـفـهـمـه..!
.
.
من نه سکوت میکنم نه فال عشق از برم
فقط به تو خیره شدم ، من از تو هم ساده ترم
تو خوب میفهمی مرا وقتی پر از بهانه ام
ببین برای ماندنت چقدر عاشقانه ام
.
.
دلمان خوش است که مینویسیم
و دیگــران می خـواننــد
و عــده ای می گـوینــد
آه چـه زیبــا و بعضــی اشـک می ریــزند
و بعضــی مـی خنــدنـد
دلمــان خـوش اســت
به لــذت هــای کــوتـاه
به دروغ هــایی که از راســت
بـودن قشنــگ تـرند
به اینکــه کســی برایمــان دل بســوزاند
یـا کســی عاشقمــان شــود
با شــاخه گلی دل می بنــدیـم
دلمــان خـوش می شــود
به بـرآوردن خـواهشــی و چشــیدن لـذتـی
و وقــتی چیـــزی مـطابـق مــیل مــا نبــود
چقـــدر راحـت لگـــد می زنیـــم
و چــه ســــاده می شـکــنیم
همــــه چیـــز را …
.
.
تو به اندازهء تنـهاییِ مـن زیبـائی
مـن به انـدازهء زیبائـیِ تـو تنهـایـم . . .
.
.
دلــــــم
اگـــر بــرای ِ تــو تـنگ مـی شــود
ببخـش !
روزم ایـن گـونه ، قـشنـگ مـی شـود . . .
::
::
دلم برای یک نفر تنگ است…
نه میدانم نامش چیست…
و نه میدانم چه می کند…
حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم…
رنگ موهایش را نمی دانم…
لبخندش را هم…
فقط میدانم که باید باشد و نیست…
::
::
امروز که آیینه جوابش سنگ است
در زهن زمانه عشق هم بی رنگ است
هرکس که نداند تو خودت میدانی
آری به خدا دلم برایت تنگ است …
::
::
حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!
حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه
اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!
خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!
برمیگردم چـون
دلـتنـگـت مــی شــوم!!
::
::
دلتنگی من تمام نمیشود
همین که فکر کنم من و تو دو نفریم
دلتنگتر میشوم برای تو . . .
::
::
نمی دانم
چرا امشب واژه هایم
خیس شده اند . . .
مثل ِ آسمانی که امشب
می بارد …
و اینک باران
بر لبه ی ِ پنجره ی ِ احساسم
می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد …
تا شاید از لحظه های ِ دلتنگی
گذر کنم…
::
::
یاد گرفتـــه ام
انسان مدرنـــی باشــــم
و هــر بار که دلتنـــــــگ میشــــوم
بـه جای بغـــــض و اشــــک
تنهـــا به این جملـــه اکتفــا کنـــم کــه
هوای بـــد ایــن روزهــا
آدم را افســــــــرده میکنـد ..!
::
::
کاش هر روز جمعه بود و
دلتنگیهایم را
گردن غروبش مى انداختم …
::
::
اسمش عشق است…
نه علاقه…
نه عادت…!
حماقت محض است…
دلتنگ کسی باشی…
که دلش با تو نیست…!
::
::
گاهی شعر سراغم را میگیرد ٬ گاهی هوای تو
تفاوتی نمیکند ، هر دو ختم میشوید به دلتنگی من
::
::
سوهان می کشم قصه ی دلتنگی هایم را،
تا هموار سازم جاده های آمدنت را …
::
::
چه سر به راه است …
دلتنگی را میگویم !
از گوشه ی دلم جُم نمیخورد …
::
::
تو که می آیی
پنجره ای باز می شود
پرده بی رنگ دلتنگی
کنار می رود
آرام میان جانم
خانه می کنی . . .
::
::
دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم
می آید
می ماند
و به تنهاییم پایان میدهد!
آمد
رفت
و به زندگی ام پایان داد…
::
::
همیشــــه دلتنگی
به خاطر نبـــــــودن شخصی نیست
گاه به علت حضور کسی در کنارت استـــــــ
که حواسش به تــــــــو نیستــــــــ
::
::
من ماندم و ۱۶ جلد لغت نامه،
که هیچ کدام از واژه هایش مترادف این “دلتنگی”های لعنتی نمیشود
کاش دهخدا میدانست دلتنگی معنا ندارد !
درد دارد…
::
::
نمى دانم چه رابطه ایست …؟
بین نبودنت با رنگ ها …!
دلتنگ تو که میشوم!
زندگى ام،
سیاه مى شود!
::
::
این روزها
آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست
که رخت های دلتنگیم را
فرصتی برای
خشک شدن نیست…
::
::
چه فرقی می کند
آن سوی دنیا باشم یا فقط چند کوچه آن طرف تر…؟!
پای عشق که در میان باشد
دلتنگی دمار آدم را در می آورد …
::
::
کــــــــــاش
روزهــــــــــــای دلتنگی ِ مـــــــــن
مثل ِ “دوست داشتن های” تو کوتاه می شد
کــــــــــاش…
(فیس نما)