دوبیتی هایی از باباطاهر؛
باباطاهر عریان متولد همدان است و در همان شهر نیز چهره در نقاب خاک کشید.لیکن برخی از محققین او را لرستانی و گروهی دیگر مازندرانی قلمداد کرده اند که البته این روایات و اقوال پایه و مبنای استواری ندارد.
سال ولادت باباطاهر بدرستی روشن نیست و تواریخ منقول بقدری پریشان است که نمی توان از میان آنها زمان دقیق تولد او را تعیین نمود. با تکیه بر قدیمی ترین سند موجود که در راحة الصدور نوشته ی منجم الدین ابوبکر راوندی نقل شده و حاکی از ملاقات طغرل پادشاه سلجوقی با باباطاهر می باشد، اواخر قرن چهرم را می توان به عنوان سال تولد او پذیرفت.
لهجه ی دو بیتی های باباطاهر شاخه ای اززبان اوستائیست که آنها را فهلویات می نامند. انتخاب این لهجه ی خاص از سوی او اتفاقی نبوده بلکه آن روشن ضمیر این لهجه را برگزیده تا گوشه ای از میراث ارزنده ی نیاکانش را حفظ کند.
با استناد به کتاب راحة الصدور راوندی که حدوداً صد و پنجاه سال پس از وفات باباطاهر تالیف شده، این پیر عالیقدر پس از سال 447 هجری قمری دار فانی را وداع گفته است.
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
كه هر چه دیده بیند دل كند یاد
بسازُم خنجری نیشش زفولاد
زنُم بر دیده تا دل گردد آزاد
***
یكی بر زیگری نالان درین دشت
به خون دیگران آلاله می گشت
همی كشت و همی گفت ای دریغا
بباید كشت و هشت و رفت ازین دشت
***
نسیمی كز بن آن كاكل آیو
مرا خوشتر زبوی سنبل آیو
چو شو گیرُم خیالش را در آغوش
سحر از بستُرم بوی گل آیو
***
دلُم بی وصل تِه شادی مبیناد
ز درد و محنت آزادی مبیناد
خراب آبادِ دل بی مقدم تو
الهی هرگز آبادی مبیناد
***
مو آن دلدادۀ بی خانمانُم
مو آن محنت نصیبِ سخت جانُم
مو آن سرگشته خارُم در بیابان
كه چون بادی وزد هر سو دوانُم
***
گلی كه خود بدادُم پیچ و تابش
به اشك دیدگانُم دادُم آبش
در این گلشن خدایا كی روا بی
گل از مو دیگری گیره گلابش
***
بی ته اشكُم ز مژگانِ تر آیو
بی ته نخِل امیدمُ بی بر آیو
بی ته در گنج تنهایی شب و روز
نشینُم تا كه عمرُم بر سر آیو
***
دو چشمونِت پیاله پر ز می بی
دو زلفونِت خراجِ مُلكِ ری بی
همی وعده كری امروز و فردا
نمیدونُم كه فردای تو كی بی؟
***
میون هر دو چشمم جای پایت
از آن ترسم که غافل پا گذاری
نشینه خار مژگانم به پایت
***
به گلشن بی ته گل هرگز مرویا
وگر رویا کسش هرگز مبویا
بی ته هر گل به خنده لو گشایه
رخش از خون دل هرگز مشویا
***
تن محنت کشی دیرم خدایا
دل با غم خوشی دیرم خدایا
ز شوق مسکن و جور غریبی
به سینه آتشی دیرم خدایا
***
ته که ناخوانده ای علم سماوات
ته که نابرده ای ره در خرابات
ته که سود و زیان خود ندانی
به یاران کی رسی هیهات هیهات
***
اگر یار مرا دیدی به خلوت
بگو ای بی وفا ای بی مروت
گریبانم ز دستت چاک چاکه
نخواهم دوخت تا روز قیامت
***
بود درد مو و درمانم از دوست
بود وصل مو و هجرانم از دوست
اگر قصابم از تن واکره پوست
جدا هرگز نگردد جانم از دوست
***
دلی داروم خریدار محبت
کزو گرمست بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دل
ز پود محنت و تار محبت
(زمزار)