اس ام اس فاز سنگین؛
میگن زندگی کوتاهه پس بگذر ، ببخش و بخند !
ما که گذشتیم ، بخشیدیم ولی نتونستیم بخندیم …
.
.
مرد باشی یا زن ، مرگ تمامت میکند …
انسان باش تا جاودانه زندگی کنی !
.
.
بغض یعنی :
صدای اذان
خونه سوت و کور
خاطره های پرهیاهو
و سفره ای خالی از حضور پدر و مادر …
بعضی چیزا فقط یه بار تکرار میشن ؛ قدرشو بدونیم !
.
.
مردانگی آنجاست …
جایی که پسر بچه ای هنگام بازی برای اینکه دوست فقیرش خوراکی هایش را بخورد ، نقش فروشنده را بازی کرد !
.
.
بیایید به دنبال آن نیمه از آدمیت باشیم که با عطر عشق می آمیزندش نه با عطر کافور …
همان نیمه ای که نمی شویندش ، نمی آلایندش ، نمی پوشانندش و به خاک نمی سپارندش !
.
.
“ای کاش میشد”های زندگی بعضیا اگه میشد ، چی میشد ؟!
.
.
ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﻋﻄﺮﯼ ﺧﺎﺹ ﺩﺍﺭﺩ !
ﮔﺎﻫﯽ ، ﺑﺮﺧﯽ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻮﯼ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ ﻣﺜﻞ ﻣــــــــــــــﺎﺩﺭ …
.
.
چراغ قرمز فرصت کوتاهی ست تا در آینه ی ماشین خیره شوی به سپیدی موهایت …
“مرگ از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیک تر است !”
.
.
براى کسى که ریشه داره ، “شاخ” و “برگ” مـــهـــم نیست !
.
.
ﺭﻭﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺭﻭﺯِ ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭِ ﺩﯾﮕﺴﺖ !
.
.
دوست خوبی نیست “دنیـــــــا” ، ناباب است …
معتادت می کند به “هیچ” ، گــرفتار که شدی ، رهایت می کند در”مـــرگ” !
.
.
شرم میکنم با ترازوی کودک گرسنه ای که در پیاده رو نشسته است وزن سیری ام را بکشم …
.
.
هنگام به گریه انداختن زن مواظب باشید !!!
خدا اشکهای او را میشمارد …
.
.
همه از خاکیم و به خاک برمیگردیم اما مهم اینه که به لجن تبدیل نشیم …
.
.
بیچاره گل فروش ، تنها کسی است که وقتی با گل وارد خانه می شود همه غمگین میشوند …
.
.
خسته اونی نیست که خوابیده
خسته اونیه که نمیتونه بخوابه !
.
.
وای از اون روزی که آدمها قبل از اینکه بزرگ بشن ، بزرگشون کنن …
.
.
گفتند به اندازه ی گلیم هایتان و به اندازه ی دهان هایتان اما حرفی از وسعت آرزوهایمان نزدند …
.
.
دنیای اطرافمان را با “پرده ی سینما” اشتباه گرفته ایم
یکی فراموش میشود
یکی خاموش میشود
یکی میمیرد …
و ما تماشا میکنیم !
.
.
خدایا یه خواهش ازت دارم :
مارو با کساییکه “دوستشون” داریم “امتحان” نکن !
.
.
دست همیشه برای زدن نیست
کار دست همیشه مشت شدن نیست
دست که فقط برای این کارها نیست
گاهی دست میبخشد ، نوازش میکند و احساس را منتقل میکند …
گاهی چشمها به سوی دست توست ، دستت را دست کم نگیر !
.
.
خوابم گرفت از بس چشمانم را بر روی همه ی دروغها و نامردیها بستم !
.
.
ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﮔﻔﺖ : ﭘﺪﺭ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺳﺮ ﭼﻬﺎﺭﺭﺍﻩ ﺣﺎﺟﯽ ﻓﯿﺮﻭﺯ ﺩﯾﺪﻡ ، ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﭼﻪ ﺍﺩﺍﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺭمی آﻭﺭﺩ ﺗﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻮﻝ ﺑﺪﻫﻨﺪ ؛ ﻭﻟﯽ ﭘﺪﺭ ، ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺷﻢ ﺁﻣﺪ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺩﺍ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﯿﺪ ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎش ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ …
ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍی آن روز ﻣﺮﺩﻡ ﺣﺎﺟﯽ ﻓﯿﺮﻭﺯ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻋﯿﻨﮏ ﺩﻭﺩﯼ ﺳﺮ ﭼﻬﺎﺭﺭﺍﻩ ﺩﯾﺪﻧﺪ !
.
.
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﯾﺾ میشدیم
ﻭﻓﺘﯽ ﺁﻗﺎ ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﮐﺠﺎﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭه ؟ ﭼﺘﻪ ؟
ﺯﻝ ﻣﯽ ﺯﺩﯾﻢ به ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮﻥ … ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ؟؟؟
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﮕﻪ ﻣﺮیضیمون ﭼﯿﻪ ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ مامان می ﺳﭙﺮﺩﯾﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮﻥ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﺭﺩﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ …
ﺣﺎﻻ میخوام ﺑﮕﻢ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﻭ ﯾﺎﺩتون ﻣﯿﺎﺩ ؟
ﺧﺐ حالا ﺗﻮ ﺟﻮوﻥ ﺷﺪﯼ ، ﺍﻭﻥ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻩ ! ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﻬﺶ ؛ ﺣﺎﻻ ﻭﻗﺘﺸﻪ ﺗﻮﺍَﻡ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﺕ ﺍﮔﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ ﺣﺴﺶ ﮐﻨﯽ !
ﺣﺎﻻ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻩ ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺰﻧﻪ …
ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻬﺶ ﺑﺎﺷﻪ !
(اس ام اس خور)