اشعاری زیبا در وصف حضرت علی علیه السلام؛
به جز از علي نباشد
به جز از علي نباشد به جهان گرهگشايي
طلب مدد از او کن چو رسد غم و بلايي
چو به کار خويش ماني در رحمت علي زن
به جز او به زخم دلها ننهد کسي دوايي
ز ولاي او بزن دم که رها شوي ز هر غم / سر کوي او مکان کن بنگر که در کجايي
بشناختم خدا را چو شناختم علي را / به خدا نبردهاي پي اگر از علي جدايي
علي اي حقيقت حق علي اي ولي مطلق / تو جمال کبريايي تو حقيقت خدايي
نظري ز لطف و رحمت به من شکسته دل کن / تو که يار دردمندي تو که يار بينوايي
همه عمر همچو “شهري” طلب مدد از او کن / که به جز علي نباشد به جهان گرهگشايي
“عباس شهري”
علی ای همای رحمت
علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را /که به ماسوا فکندي همه سايهي هما را
دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين / به علي شناختم به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند / چو علي گرفته باشد سر چشمهي بقا را
مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ / به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو اي گداي مسکين در خانهي علي زن / که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را
بجز از علي که گويد به پسر که قاتل من / چو اسير تست اکنون به اسير کن مدارا
بجز از علي که آرد پسري ابوالعجائب / که علم کند به عالم شهداي کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز ميان پاکبازان / چو علي که ميتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت / متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را
بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت / که ز کوي او غباري به من آر توتيا را
به اميد آن که شايد برسد به خاک پايت / چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تويي قضاي گردان به دعاي مستمندان / که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم / که لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را
«همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي / به پيام آشنائي بنوازد و آشنا را»
ز نواي مرغ يا حق بشنو که در دل شب / غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا
(شهريار)
ای قبله دلها
سالیست که من دوختهام چشم به راهی / آن ماه که هر سال کند جلوه چو ماهی
خورشید ولایت به رحب چهره عیان کرد / خورشید نتابیده چنین خوب به ماهی
ای قبله دلها افق کعبه بیارای / بهتر ز تو بر قدرت حق نیست گواهی
هم عشق خبر داد ازین مسئله / هم عقل جز حب تو دیگر نتوان یافت پناهی
هر جا که روم نام تو بی خویشتن آنجا / چون سائل آشفته نشینم سر راهی
جان آوردم مژده که در جمع احباست / از عین عنایت به منت نیز نگاهی
آنگاه کنم فخر به عالم که نباشد / چون بنده گدایی و به کردار تو شاهی
نامت به زبان جاری و از شوق نماندهست / در دیده و در سینه دگر اشكی و آهی
روشن به امید است دل امروز که فردا / شاید تو شفاعت کنی از نامه سیاهی
در راه ولایت شدهام رهرو و دانم / زین ره نتوان یافت به حق بهتر راهی
اصل شجر خلقت دینست هراسش / در سایهات ار هست پناهنده گیاهی
با لطف تو چون کویم هر چند که باشم / سرگشته به طوفان بلا چون پر کاهی
در آن گه گنهکارم و اندیشه ندارم / آخر بشرم چون نکنم هیچ گناهی؟
یأس از کرم دوست گناهست و مرا نیست / آری همه هست گنهبخش الهی
اسلام به شمشیر و به تدبیر تو را راست / در جنگ چو آیی تو چه حاجت به سپاهی
ما را به ولای تو ز ما هست اگر خود / هرگز نپسندیدی از دهر ز ماهی
دلداده شوم من، از آن روی که طبعم / خوش مدح علی ساز کند گاه به گاهی
علي آن شير خدا
علي آن شير خدا شاه عرب / الفتي داشت با اين دل شب
شب ز اسرار علي، آگاه است / دل شب محرم سرّ الله است
شب علي ديد به نزديکي ديد / گر چه او نيز به تاريکي ديد
شاه را ديد به نوشيني خواب / روي بر سينه ديوار خراب
قلعهباني که به قصر افلاک / سر دهد ناله زنداني خاک
اشكباري که چو شمع بيزار / ميفشاند زر و ميگريد زار
دردمندي که چو لب بگشايد / در و ديوار به زنهار آيد
کلماتش چو در آويزه گوش / مسجد کوفه هنوزش مدهوش
فجر تا سينه آفاق شکافت / چشم بيدار علي خفته نيافت
روزهداري که به مُهر اسحار / بشکند نان جوين افطار
ناشناسي که به تاريکي شب / ميبرد نان يتيمان عرب
تا نشد پردگي آن سرّ جلي / نشد افشا که علي بود علي
شاهبازي که به بال پر راز / ميکند در ابديت پرواز
شهسواري که به برق شمشير / در دل شب بشکافد دل شير
عشقبازي که هم آغوش خطر / خفت در خوابگه پيغمبر
آن دم صبح قيامت تأثير / حلقه در شد از او دامنگير
دست در دامن مولا زد در / که علي بگذرد از ما مگذر
شال ميبست و ندايي مبهم / که کمربند شهادت را محکم
پيشوايي که ز شوق ديدار / ميکند قاتل خود را بيدار
ماه محراب عبوديت حق / سر به محراب عبادت منشق
ميزند پس، لب او کاسه شير / ميکند چشم اشارت به اسير
چه اسيري که همان قاتل اوست / تو خدايي مگر اي دشمن دوست
در جهان اين همه شر و همه شر / ها علي بشر کيف بشر
کفن از گريه غسال خجل / پيرهن از رخ وصال خجل
” محمد حسين شهريار”
ز كوى شاه اولیاء
نظر به بندگان اگر، ز مرحمت خدا كند / قسم به ذات كبریا، ز یُمن مرتضى كند
خدا چو هست رهنمون، مگر دگر چرا و چون / كه او كند هر آنچه را كه حكمت، اقتضا كند
ز قدرت یداللّهى، كسى ندارد آگهى / وسیلهاش بود علىّ، خدا هر آنچه را كند
به جنگ بدر و نهروان، علىّ است یكّه قهرمان / نِگر كه دست حقّ عیان، قتال اشقیا كند
به روى دوش مصطفى، نهد چو پاى مرتضى / نگر به بت شكستنش، كه در جهان صدا كند
به رزم خندق و اُحد، به قتل عمرو و عبدود / خدا بدستِ دست خود، لواى حقّ به پا كند
چو افضل از عبادت خلایق است ضربتش / علىّ تواند این عمل، شفیع ما سوى كند
به پیشگاه كردگار، ز بس كه دارد اعتبار / دیون جمله بندگان، تواند او ادا كند
نماز بى ولاى او عبادتى است بى وضو / به منكر على بگو، نماز خود قضا كند
هر آن كه نیست مایلش، جفا نموده با دلش / بگو دل مریض خود، به عشق او شفا كند
على است آن كه تا سحر، سرشك ریزد از بصر / پى سعادت بشر، ز سوز دل دعا كند
على انیس عاشقان، على پناه بى كسان / على امیرمؤمنان، كه مدح او خدا كند
پس از شهادت نبىّ، كه را سزد به جز على / كه تا به حشر آدمى، به كارش اقتداء كند
قسیم نار و جنّتش، ترازوى محبّتش / كه مؤمنان خویش را، ز كافران جدا كند
گهى به مَسند قضا، گهى به صحنه غزا / گهى به جاى مصطفى، كه جان خود فدا كند
على است فرد و بى نظیر، على مجیر و دستگیر / كه نام دلگشاى او، گره ز كار وا كند
ز كار قهرمانیش، پر است زندگانیش / نگین پادشاهیش، به سائلى عطا كند
امیر كشور عرب، ثناكنان، دعا به لب / برد طعام نیمه شب، عطا به بینوا كند
ز كوى شاه اولیاء، كه مهر اوست كیمیا / كجا روى بیا بیا، كه دردها دوا كند
وقتی تو آمدی
وقتی تو آمدی دل ما پیش چاه بود
از فاطمه بزادی و زهرا گواه بود
وقتی تو آمدی همه نخلهای تو
از پیش آمدند به بزمی که آه بود
وقتی تو آمدی همه آسمان شنید
فریاد دیو را که سرا پا سیاه بود
یک کعبه در شکاف تمنای دوست بود
یک قبله در سکوت سجود اله بود
وقتی تو آمدی همه کودکان شهر
دیدند ماه بهر یتیمان پناه بود
فرقت شکافت تا که دل کعبه نشکند
آری که سجدهگاه تو چون قبلهگاه بود
“سید جعفر علوی”
علی تنهاست مولود عزیز خالق اکبر / که از دیوار، مهمان شد نه مثل انبیا از در
علی تنهاست نوزادی که گوید: باز کن مادر / ید از قنداق تا گویم هزاران ذکر بر داور
علی تنهاست یاور در میان قوم پیغمبر / که شد در دعوت اول، وزیر و وارث و سرور
علی تنهاست مومن، عین کشف پرده آخر / علی تنهاست مردِ اول مومن به پیغمبر
علی تنهاست باب علم، هر کاو طالب است از در / علی تنهاست باب حِطّه، داخل کی شود کافر؟
علی تنهاست صاحب، منزلت، هارون پیغمبر / علی تنهاست میزان عمل در وادی محشر
علی تنها احب خلق، نزد خالق اکبر / کنار سفره طائر شده مهمان پیغمبر
علی تنهاست همسر، از برای دخت پیغمبر / علی تنها برادر، بر نبی طاهر و اطهر
علی تنهاست در صلبش تمام نسل پیغمبر / علی تنهاست در مرگِ تمام خلق در محضر
علی تنهاست قالع، درب خیبر را بسانِ پر / علی تنهاست صابر تا حسینش خیره شد بر در
علی تنهاست ساقی، تشنگان را بر لب کوثر / علی تنهاست حامی از برای کوثری دیگر
علی تنهاست مظلومی که شیران عرب را سر / علی تنهاست محبوبی که بغض او نفاق آور
علی تنهاست تنها در درون بیت بی همسر / علی تنهاست صابر صبر او ایوب را مادر
علی تنهاست کرّاری که حقاً غیر فرّار است / زره در پشت، بی کار است اگر باشد برِ حیدر
علی تنهاست قاطع، شیرهای کافران را سر / علی تنهاست عادل، کی ربود از مور، حتی پر
علی تنهاست استاد از برای میثم و بوذر / علی تنهاست سلمان پرور و هم مالک اشتر
علی تنهاست منفق، مال خود در سرّ و در منظر / علی آیات نجم و طور، میثاق، انما المنذر
علی کشاف کُربتها، قسیم جنت و کوثر / مُعز الاولیاء و قُدوه اهل کسا حیدر
علی فجار را قاتل، علی ابرار را سرور / علی داماد پیغمبر، به دامان نبی پرور
علی صدیق اکبر او، علی فاروق اعظم او / علی بئر معطل او، که بر چاهی نماید سر
علی را بوتراب آمد به عشقش آفتاب آمد / فصاحت را تمام آمد، خطابت را کمال و فرّ
علی داعی، علی شاهد، علی هادی، علی حاضر / علی راضی و مرضی و رضی و مرتضی حیدر
امیرالمومنین حیدر، ابوالسبطینِ پیغمبر / ابوالریحانتین از دیده بینای آن سرور
علی تنهاست ساجد، سجدهاش سجاده را باور / علی تنهاست راکع، در رکوعش داده انگشتر
علی تنهاست عادل، عِدل عدلش عدل پیغمبر / علی تنهاست صادق، صدق او صدیقه را باور
علی تنهاست بر مومن، امیر اول و آخر / علی تنهاست بر مسلم، پدر، با خون فرقِ سر
علی تنهاست منصوب نبی الآخرین اول / علی تنهاست مقتول شقی الآخرین آخر
علی تنهاست امید دل غمدیده جعفر / به امر ناب پیغمبر به عشق سوره کوثر
“سید جعفر علوی”
ریزه خور سفره احسان علی
کعبه خلوتگه اسرار فراوان علیست
بیت حق جلوهگر از روی درخشان علیست
در جهان مرد عمل باش و علی را بشناس
که ترازوی عمل کفه و میزان علیست
ای کج اندیش مکن غصب خلافت زیرا
به خدا بعد نبی سلطنت از آن علیست
روز محشر که گذرنامه جنت طلبی
آن گذرنامه به امضاء و به فرمان علیست
دادگاهی که به فردای قیامت برپاست
حکم حکم علی و محکمه دیوان علیست
کشتن “مرحب” و بگرفتن خیبر در کف
خاطرات خوش دیباچه دوران علیست
دور شو ای پسر “عبدود” از دیدهی او
که شجاعان عرب پشه به میدان علیست
این حسینی که رئیس الشهدایش خوانند
با خبر باش که شاگرد دبستان علیست
گرچه این دیده ز دیدار نجف محروم است
در عوض ریزهخور سفره احسان علیست
“سید حسن خوش زاد”
تا صورت پیوند جهان بود، على بود / تا نقش زمین بود و زمان بود، على بود
شاهى كه ولى بود و وصى بود، على بود / سلطان سخا و كرم و جود، على بود
هم آدم و هم شیث و هم ادریس و هم الیاس / هم صالح پیغمبر و داوود، على بود
هم موسى و هم عیسى و هم خضر و هم ایوب / هم یوسف و هم یونس و هم هود، على بود
مسجود ملائك كه شد آدم ز على شد / آدم كه یكى قبله و مسجود، على بود
آن عارف سجاد كه خاك درش از قدر / بر كنگرهى عرش بیفزود، على بود
هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن / هم عابد و هم معبد و معبود، على بود
آن لحمك لحمى بشنو تا كه بدانى / آن یار كه او نفس نبى بود، على بود
موسى و عصا و یدبیضا و نبوت / در مصر به فرعون كه بنمود، على بود
چندانكه در آفاق نظر كردم و دیدم / از روى یقین در همه موجود، على بود
خاتم كه در انگشت سلیمان نبى بود / آن نور خدایى كه بر او بود، على بود
آن شاه سرافراز كه اندر شب معراج / با احمد مختار یكى بود، على بود
آن قلعهگشایى كه در قلعه خیبر / بركند به یك حمله و بگشود، على بود
آن گرد سرافراز كه اندر ره اسلام / تا كار نشد راست نیاسود، على بود
آن شیر دلاور كه براى طمع نفس / بر خوان جهان پنجه نیالود، على بود
این كفر نباشد سخن كفر نه این است / تا هست، على باشد و تا بود، على بود
جلال الدین محمد بلخى(مولوى)
ز لیلایی شنیدم یا علی گفت – به مجنونی رسیدم یا علی گفت
مگر این وادی دارالجنون است – که هر دیوانه دیدم یا علی گفت
نسیمی غنچه ای را باز میکرد – به گوش غنچه آندم یا علی گفت
خمیر خاک آدم چون سرشته -چو بر میخاست آدم یا علی گفت
مسیحا هم دم از اعجاز میزد – زبس بیچاره مریم یا علی گفت
مگر خیبر زجایش کنده میشد – یقین آنجا علی هم یا علی گفت
علی را ضربتی کاری نمیشد -گمانم ابن ملجم یا علی گفت
دلا باید که هردم یا علی گفت -نه هر دم بل دمادم یا علی گفت
که در روز ازل قالوبلا را – هر آنچه بود عالم یا علی گفت
محمد در شب معراج بشنید -ندایی آمد آنهم یا علی گفت
پیمبر در عروج از آسمانها – بقصد قرب اعظم یا علی گفت
به هنگام فرو رفتن به طوفان -نبی الله اکرم یا علی گفت
به هنگام فکندن داخل نار -خلیل الله اعظم یا علی گفت
عصا در دست موسی اژدها شد -کلیم آنجا مسلم یا علی گفت
کجا مرده به آدم زنده میشد -یقین عیسی بن مریم یا علی گفت
علی در خم به دوش آن پیمبر – قدم بنهاد و آندم یا علی گفت
ای وجه رب العالمین هو یا امیر المومنین
ای قبله ی اهل یقین هو یا امیر المومنین
راه طلب پویم تو را در هر کجا جویم تو را
در هر نفس گویم چنین هو یا امیر المومنین
خیل ملائک لشکرت ،تاج ولایت بر سرت
مُلک حَقت زیر نگین هو یا امیر المومنین
تو جان پاک مصطفی وصف تو از قول خدا
آیات فرقان مبین هو یا امیر المومنین
اول تویی،آخر تویی، یاور تویی، ناصر تویی
بر اولین و آخرین هو یا امیر المومنین
از بهر خدمت روز و شب، اِستاده با عجز و ادب
بر درگهت روح الامین هو یا امیرالمومنین
سوی محبان کن نظر، محفوظشان دار از خطر
ای حب تو حصن حصین هو یا امیر المومنین
دارد صغیر بی نوا بر آستانت التجاء
مگذارش از محنت غمین هو یا امیر المومنین
صغیر اصفهانی
توی نجف یه خونه بود
توی نجف یه خونه بود که دیواراش کاهگلی بود
اسم صاحاب اون خونه مولای مردا علی بود
نصف شبا بلند می شد یه کیسه داشت که بر می داشت
خرما و نون و خوردنی هر چی که داشت تو اون می ذاشت
راهی ی کوچه ها می شد تا یتیمارو سیر کنه
تا سفره ی خالیشونو پُر از نون و پنیر کنه
شب تا سحر پرسه می زد پس کوچه های کوفه رو
تا پُرِ بارون بکنه باغای بی شکوفه رو
عبادت علی مگه می تونه غیر از این باشه
باید مثِ علی باشه هر کی که اهل دین باشه
بعدِ علی کی می تونه محرم رازِ من باشه
دردِ دلم رو گوش کنه تا چاره سازِ من باشه
فردا اگه مهدی بیاد دردا رو درمون می کنه
آسمون شهرمونو ستاره بارون می کنه
چشاتو وا کن آقا جون بالای خستمو ببین
منو نگا کن آقا جون دل شکستمو ببین
از مرحوم محمد رضا آقاسی
عَلَی الله
از صحبت اغیار گذشتیم علی الله
ما از همه جز یار گذشتیم علی الله
شد وعده ی دیدار من و یار شب تار
از خواب شب تار گذشتیم علی الله
خاکم به سر ار جز به وصالش بنهم سر
از جنت و از نار گذشتیم علی الله
از زهد ریایی که بود شیوه ی خامان
ما سوخته یک بار گذشتیم علی الله
در اهل زمانه دل بیدار ندیدیم
زین مردم بیمار گذشتیم علی الله
چشم طمع از مال جهان پاک ببستیم
از اندک و بسیار گذشتیم علی الله
از حرف ندیدیم به جز تیرگی دل
ناچار ز گفتار گذشتیم علی الله
حق راست انا الحق خساگر چو حلاج
از بیم سر دار گذشتیم علی الله
از: علامه حسن زاده ی آملی(مد ظله العالی
اگر به حکم تو باشند باد و آتش و آب
و یا به دست تو گردند سنگ و گل زر ناب
اگر مطیع تو گردند خلق روی زمین
وگر مسخر گردد تو را خور و مهتاب
اگر بنای معابد کنی هزاران بار
و یا به نام تو مسجد بنا شود صد باب
اگر به زهد نباشد تو را قدیم و ندیم
و یا ز کثت تقوی نباشدت خور و خواب
به هوش باش و شنو این سخن ز مردانی
بحق جمله رسولان بحق پنج کتاب
به سینه تو نباشد چو مُهرِ مِهر علی«ع»
نباشدت به دو دنیا نصیب غیر عذاب
از: مرحوم محمد علی مردانی