سخنان جان اشتاین بك جونیور
(نویسنده مشهور امریکایی)
زمان، تنها خرده گیری است كه جاه طلبی ندارد.
*
یك كتاب، مثل یك انسان است: باهوش و كودن، دلیر و ترسو، زیبا و زشت.
*
یك گلف باز نمی تواند در كار خود كامیاب شود، مگر اینكه، ضربه زدن به یك توپ كوچك را برای خود، مهمترین چیز دنیا بداند.
*
اگر شاهراه زندگی، تنها دو راه بنیادی داشته باشد و می بایست تنها یكی از آنها را برگزید، چه كسی می تواند ادعا كند كه كدام یك بهتر است؟
*
از هر رویدادی كه رخ می دهد، باید درسی گرفت.
*
آدم نمی تواند همه چیز را با هم داشته باشد.
*
آدمی تنها زمانی می كوشد چیزی را ثابت كند كه نسبت به آن چیز آسوده نباشد.
*
هر انسانی، برای خود بهایی دارد، ولی بهای نویسنده – نویسنده ای راستین – را به سادگی نمی توان روشن كرد و كمابیش، نمی توانید به این بها تحقق ببخشید.
*
نخستین آرزوی یك نویسنده این است كه بگذارد كسی كتابش را بخواند.
*
به یك خرده گیر اگر رو بدهی، خودش را دانای روزگار می داند.
*
وظیفه ی نویسنده این است كه تعالی ببخشد، بگستراند و نیرو بخشد.
*
نویسندگانِ نادرستی هم هستند كه برای مدتی كوتاه، كارشان را از پیش می برند، ولی نه برای مدتی دراز، نه برای مدتی دراز.
*
من به این نتیجه رسیده ام كه گاهی گزینش یك شخص برگزیده به گونه ی مخاطب، بسیار كارساز است؛ شخصی حقیقی كه او را می شناسی، یا شخصی فرضی؛ باید برای آنها بنویسی.
*
كسی كه داستانی می نویسد، ناچار است بهترین دانستنی ها و بهترین احساسات خود را در آن بگنجاند.
*
نویسنده در فضایی از بیم و ارج نهادن به واژه زندگی می كند، زیرا واژه ها می توانند ستمگر یا مهربان باشند و نیز می توانند درست در برابر چشمان شما، معانی را دگرگون كنند.
*
چه نیكو است كه آدمی مورد اعتماد باشد.
*
در زندگی، مواردی هست كه حتی از دوستان آدم هم كاری ساخته نیست.
*
انسان در دنیا تنها است و در میان همنوعان خود، تنها است و چشم داشتِ هیچ گونه آسایش و دلداری از هیچ جا ندارد.
*
ادبیات به دیرینگی گفتار است. ادبیات از دل نیاز بشری به آن سرچشمه گرفته و هیچ تغییری نیافته است، جز این كه نیاز بشر به آن بیشتر شده است.
*
نویسنده ای كه به كمال انسان، باور پابرجا نداشته باشد، نه احساس بخشش و پایبندی به ادبیات دارد و نه هرگز عضو خانواده ی ادبیات است.
*
نویسنده، وظیفه دارد، گنجایش پذیرفته شده ی انسان را برای شكوه و بزرگی روح و روان نشان دهد و آن را بستاید.
*
گاهی برخلاف شكست و نابودیِ كمابیش قطعی، باید نابخرد و بزدل باشیم كه در آستانه ی بزرگترین پیروزی نهفته مان، میدان را ترك كنیم.
*
انسان به بودن در هر جایی عادت می كند و دیگر برایش سخت است كه از آنجا برود. نحوه فكر كردنش هم بعد از مدتی عادت می شود و عوض كردنش سخت است.
*
بزرگترین امید آن است كه امید را به قصد كشت، كتك بزنیم.
( جملات حکیمانه )