شعرو دلنوشته (زمزمه مناجات)
ای ز ازل آشنای من ذکر تو روح دعای من
این تو و لطف و عطای تو این منوجرموخطای من
ظلمت نفسی خدای من
ابر کرم بر سرم ببار رفته ز جان و تنم قرار
دست گناهان بیشمار سلسله بسته به پای من
ظلمت نفسی خدای من
روی سیاه مرا ببین ناله و آه مرا ببین
درد گناه مرا ببین عفو تو باشد دوای من
ظلمت نفسی خدای من
ای همه هستم عطای تو ای همه ذکرم ثنای تو
ای ز کرم گشته جای تو در دل دردآشنای من
ظلمت نفسی خدای من
عبد سرافکندۀ توام گرچه بدم بندۀ توام
بندۀ شرمندۀ توام گر نپذیری تو وای من
ظلمت نفسی خدای من
جرم و گناهم همه ببخش به ساقی علقمه ببخش
به عصمت فاطمه ببخش گرچه نباشد جزای من
ظلمت نفسی خدای من
تو خالق داور منی در همه جا یاور منی
راه منی رهبر منی بر کرمت اتکای منی
ظلمت نفسی خدای من
سازگار
*****
یـارب گرفتـارم عبـد گنهکارم
این جرم بسیارم تنها تو را دارم
یا نور یا قدوس یا نور یا قدوس
بنگر به آه من کوه گنـاه من
روی سیاه من ای رب غفّارم
یا نور یا قدوس یا نور یا قدوس
من دل به تو بستم خالی بود دستم
تا بودم و هستـم تنها تویی یارم
یا نور یا قدوس یا نور یا قدوس
سرتا قدم دردم عمـری گنه کردم
این نالۀ سردم این چشم خونبارم
یا نور یا قدوس یا نور یا قدوس
این کوه عصیانم این چشم گریانم
آلــودهدامــانم سنگین شده بارم
یا نور یا قدوس یا نور یا قدوس
یا قاضیالحاجات یا قابلالتوبات
یا سامعالاصوات معبود ستارم!
یا نور یا قدوس یا نور یاقدوس
تـو ربّ معبـودم تو کل مقصودم
من عبد مردودم تـو حـیّ دادارم
یا نور یا قدوس یا نور یا قدوس
سازگار
*****
خدایا به اسم یا غفارت نظر کن به عبد گرفتارت
به ذکرت به جودت میخوانمت که مهمان شده شب زنده دارت
به آوای عظم سلطانک
الهی و ربی من لی غیرک
خدایا تو هستی تنها یارم به خاک درت سر می گذارم
تویی تو تمام امید من به جز تو پناهی را ندارم
منم خاک و تو اعلی مکانک
الهی و ربی من لی غیرک
چه غم ها زدودی از دل من گشودی گره از مشکل من
بلا را گرفتی از جان و دل وِلا را سرشتی با گِل من
به والایی ظهر امرُک
الهی و ربی من لی غیرک
من و بی فایی با مهربان تو و همنوایی با همزبان
منو بی حیایی در معاصی تو و آشنایی با پشیمان
تویی صاحب خفیَ مکرُک
الهی و ربی من لی غیرک
منو کوه عصیان یارب العفو تویی ماه غفران یا رب العفو
منو درد نسیان از رحمتت تو و راه درمان یا رب العفو
پناه بر تو از غلب قهرُک
الهی و ربی من لی غیرک
من عبد گنهکار، تو بخشنده به عفو خطاکار تو زیبنده
خجالت کشم از لحظه ای که تو هستی به جای من شرمنده
به هنگام و جرت قدرتک
الهی و ربی من لی غیرک
اگر تو نبخشی خطایم را صدا می کنم من آقایم را
به قدری بگویم حسین حسین که سازی اجابت دعایم را
به اسمی که شد فیه قضائک
الهی و ربی من لی غیرک
من آن ریزه خوار کوثری ام گدای عطای حیدریَم
به پایین پای آقام سوگند که عمری علیِ اکبریَم
به عشق امیرم قداتیتُک
الهی و ربی من لی غیرک
منم میهمان آشنایت تویی میزبان بنده هایت
بیا و قدیم الاحسانی کن خودت روزی ام کن کربلایت
قسم بر تقدست اسمائک
الهی و ربی من لی غیرک
سحرها به وقت گفتگویم گهی می نشینی رو به رویم
به غم های مادر که می رسم دهد اشک روضا شستشویم
به ماه مدینه فأسئلک
الهی و ربی من لی غیرک
محمودزولیده
*****
محبوب منی دلدار منی دادار منی غفار منی
هم رب منی هم یار منی آگه زدل بیمار منی
یا رب ارحم ضعف بدنی
قد خم شده از با گنهم شرمنده از این بار گنهم
ازغم برهان با یک نگهم از درگه خود دورم نکنی
یا رب ارحم ضعف بدنی
ای با همه لطف دم به دمت امشب به علی دادم قسمت
آیا تو مرا با این کرمت درآتش دوزخ فکنی
یا رب ارحم ضعف بدنی
از تو نبود بخشنده تری هرگز به سوی نارم نبری
تا ناز گنهکاری نخری اول دل او را می شکنی
یا رب ارحم ضعف بدنی
سازگار
*****
من که رو سیاهم یا کریم و یا رب
غرق در گناهم یا کریم و یا رب
سیل اشک و آهم یا کریم و یا رب
گشته سد راهم یا کریم و یا رب
یا کریم و یا رب
من هر آن چه هستم بنده تو هستم
هر چه عهد بستم ای خدا شکستم
هستی ام ز دستم رفت و وَرشکستم
ده به خود پناهم یا کریم و یا رب
یا کریم و یا رب
ای خدای سبحان من ز بی نوایی
در بر تو سلطان می کنم گدایی
بر من پریسان کن شها عطایی
چون که بی پناهم یا کریم و یا رب
یا کریم و یا رب
جز تو کس نداند راز این دل من
عفو تو نماید حل مشکل من
من ز ناتوانی گشته ام زمین گیر
فصل نوجوانی رفت و من شدم پیر
قامتم کمانی شد ز جرم و تقصیر
در طریق راهم یا کریم و یا رب
یا کریم و یا رب
ز آب دیده شب ها وصف تو ستودم
سر کشیده در هم جمله تار و پودم
آن چه راز دل بود با تو گفته بودم
آرام نگاهم یا کریم و یا رب
یا کریم و یا رب
احمدآرونی
*****
گته کارم گته کارم گتهکار گرفتارم گرفتارم گرفتار
شده روزم سیه تر از شب تار امان از بعد راه و با سنگین
اغثنی یا غیاث المستفیثین
یا غیاث المستفیثین یا غیاث المستفیثین
روا باشد گریبان را زنم چاک بر آرم ناله و بر سر کنم خاک
شود تا نامه ی آلوده ام پاک بریزم از خجالت اشک خونین
اغثنی یا غیاث المستفیثین
یا غیاث المستفیثین یا غیاث المستفیثین
نه با کوه گناهم استقامت نه پیش آتش نارم شهامت
امان از وحشت قبر و قیامت هم از آن دیده ام گرید هم از این
اغثنی یا غیاث المستفیثین
یا غیاث المستفیثین یا غیاث المستفیثین
امان از آتش و ضعف تن من امان از سختی جان کندن من
نگر بر اشک دامن دامن من سرشک دیده و حال دلم بین
اغثنی یا غیاث المستفیثین
یا غیاث المستفیثین یا غیاث المستفیثین
به آیه آیه قرآن مبینت به حلم رحمه للعالمینت
به اخلاص امیرالمومنینت به حق سوره ی طا ها و یاسین
اغثنی یا غیاث المستفیثین
یا غیاث المستفیثین یا غیاث المستفیثین
سازگار
*****
من بندۀ روسیاهم این کوه جرم و گناهم
این ناله و اشک و آهم با تو سخن دارم امشب
یارب یارب یارب
با آن همه لطف و رحمت از تو نکردم اطاعت
دارم به رخ اشک خجلت ذکر توام بوده بر لب
یارب یارب یارب
ای خالق مهربانم مسکینم و ناتوانم
بنگر که افتاده جانم پیوسته در تاب و در تب
یارب یارب یارب
از تو عطا و کرامت از من سرشک ندامت
از بیم قبر و قیامت پیوسته هستم معذب
یارب یارب یارب
عزت ز تو ذلت از من لطفی کن ای حی ذوالمن
این عبد آلوده دامن گردد به کویت مقرب
یارب یارب یارب
ای رب مولی الموالی بنگر که دارم چه حالی
تو خالق ذوالجلالی من بندۀ تیره کوکب
یارب یارب یارب
جرمم بود بیشماره دادم ز کف راه چاره
بر حال من کن نظاره به حق زهرا و زینب
یارب یارب یارب
سازگار
*
*
بسکه به روی شانهام کوه گنه کشیدهام
شکستهام شکستهام خمیـدهام خمیدهام
نوید لطف و رحمت و عفو تو را شنیدهام
این من و این عطای تو این تو و این خطای من
خدای من خدای من
الـه من! الـه من! الـه من! الـه من!
نگه مکن نگه مکن بـه نامۀ سیاه من
دود گنه به سوی تو بسته ره نگاه من
دست عنایت تو گر شود گرهگشای من
خدای من خدای من
رفیق من تویی تویی حبیب من تویی تویی
قرار من تویی تویی شکیب من تویی تویی
دوای من تویی تویی طبیب من تویی تویی
ذکر خوشت بود دوا به درد بیدوای من
خدای من خدای من
تو خالقی تو داوری تو اعظمی تو اکبری
تو از همـه کریمتـر تـو از همـه فراتری
گمان نمیکنم مرا به سوی دوزخت بری
مگر نه خلق کردهای بهشت را برای من
خدای من خدای من
به نـام تـو بـه ذکـر تـو همیشه ابتدا کنم
به هر نفس که میکشم خدا خدا خدا کنم
اگر بـری بـه دوزخـم باز تـو را صدا کنم
رود ز نـار قهر تو به آسمان صدای من
خدای من خدای من
اگر به دام معصیت هماره مبتلا شدم
اگر چه با معایبم اسیـر صد بلا شدم
با همه روسیـاهیام زائر کربلا شدم
تو خود بگو چه میشود ثواب کربلای من
خدای من خدای من
چه میشود چه میشود مرا ز من جدا کنی
فراریام فراریام خـودت مـرا صدا کنی
مـرا بـه راه کربـلا بخـوانی و صدا کنی
بـه درگـه اجـابتت همین بود دعای من
خدای من خدای من
سازگار
*****
بندۀ روسیاه من همیشه در پناه من
با همۀ گناه خود به من بگو اله من
من که صدا زدم تو را
بندۀ من بیا بیا
رو، زبهشت من چرا به سوی نار میکنی
ز درگه خدای خود کجا فرار میکنی
تو دردی و منم دوا
بندۀ من بیا بیا
ز گلشن بهشت من به سوی آتشم مرو
با همۀ بزرگیام ناز تو میکشم؛ مرو
چرا جدا شدی ز ما
بندۀ من بیا بیا
تو کردهای بدی ولی من به تو بد نمیکنم
تو را به سوی درگهم خواندم و رد نمیکنم
چرا جدا شدی ز ما
بندۀ من بیا بیا
از پدر و مادر تو من به تو مهربانترم
قسم به ذات اقدست به دوزخت نمیبرم
به مهر شاه اولیا
بندۀ من بیا بیا
بیا بیا بگو بگو به ما ز درد خویشتن
تو با همه گناه خود حیا نمیکنی ز من
من از تو میکنم حیا
بندۀ من بیا بیا
چه میشود اگر شبی خدا خدا خدا کنی
نهان ز چشم دیگران فقط مرا صدا کنی
من که تو را زدم صدا
بندۀ من بیا بیا
سازگار
*****
بسکه به روی شانهام کوه گنه کشیدهام
شکستهام شکستهام خمیـدهام خمیدهام
نوید لطف و رحمت و عفو تو را شنیدهام
این من و این عطای تو این تو و این خطای من
خدای من خدای من
الـه من! الـه من! الـه من! الـه من!
نگه مکن نگه مکن بـه نامۀ سیاه من
دود گنه به سوی تو بسته ره نگاه من
دست عنایت تو گر شود گرهگشای من
خدای من خدای من
رفیق من تویی تویی حبیب من تویی تویی
قرار من تویی تویی شکیب من تویی تویی
دوای من تویی تویی طبیب من تویی تویی
ذکر خوشت بود دوا به درد بیدوای من
خدای من خدای من
تو خالقی تو داوری تو اعظمی تو اکبری
تو از همـه کریمتـر تـو از همـه فراتری
گمان نمیکنم مرا به سوی دوزخت بری
مگر نه خلق کردهای بهشت را برای من
خدای من خدای من
به نـام تـو بـه ذکـر تـو همیشه ابتدا کنم
به هر نفس که میکشم خدا خدا خدا کنم
اگر بـری بـه دوزخـم باز تـو را صدا کنم
رود ز نـار قهر تو به آسمان صدای من
خدای من خدای من
اگر به دام معصیت هماره مبتلا شدم
اگر چه با معایبم اسیـر صد بلا شدم
با همه روسیـاهیام زائر کربلا شدم
تو خود بگو چه میشود ثواب کربلای من
خدای من خدای من
چه میشود چه میشود مرا ز من جدا کنی
فراریام فراریام خـودت مـرا صدا کنی
مـرا بـه راه کربـلا بخـوانی و صدا کنی
بـه درگـه اجـابتت همین بود دعای من
خدای من خدای من
سازگار
*****
من آمدم ای با وفا الهی
بار دگر خواندی مرا الهی
یا ذالکرم لبیک یا الهی
اغفر لنا ذنوبنا الهی
اغفر لنا ذنوبنا الهی، اغفر لنا ذنوبنا الهی
من در وفای تو وفا نکردم
حتی سر سفره حیا نکردم
تو خواندی و من اعتنا نکردم
افتاده ام از معصیت به چاهی
اغفر لنا ذنوبنا الهی، اغفر لنا ذنوبنا الهی
از پرده پوشی ات ز فرط غفران
شد حرص من بر معصیت فراوان
حالا که من برگشته ام پشیمان
شاید که بر من هم کنی نگاهی
اغفر لنا ذنوبنا الهی، اغفر لنا ذنوبنا الهی
در من چه دیدی زشتی ام ندیدی
با این همه پستی، مرا خریدی
نازِ منِ آلوده را کشیدی
بنگر مرا در فرط بی پناهی
اغفر لنا ذنوبنا الهی، اغفر لنا ذنوبنا الهی
تا فکر من افتاده در سر تو
شد پای من بگشوده بر در تو
دیدم نگاه ذره پرور تو
شد بندۀ عاصی سوی تو راهی
اغفر لنا ذنوبنا الهی، اغفر لنا ذنوبنا الهی
طوری تو با این بنده تا نمودی
گویا که تو از من حیا نمودی
خوابیدم و جایم دعا نمودی
خواهم ز درگاه تو اشک و آهی
اغفر لنا ذنوبنا الهی، اغفر لنا ذنوبنا الهی
در شام غم مهتاب من نیامد
خورشید عالم تاب من نیامد
آقا شبی در خواب من نیامد
مولا کجا و عبد رو سیاهی
اغفر لنا ذنوبنا الهی، اغفر لنا ذنوبنا الهی
فریاد و ذکر دعوتت حسین است
موج محیط رحمتت حسین است
مجرای لطف و نعمتت حسین است
بر کشته تو گودال قتلگاهی
اغفر لنا ذنوبنا الهی، اغفر لنا ذنوبنا الهی
سید محمد میرهاشمی
*****
من بنده تو هستم، عهد تو را شکستم
پروندۀ سیاهم، مانده به روی دستم
عبد فراریات را، دلخون نمیکنی تو
از خانهات گدا را، بیرون نمیکنی تو
یا ربی یا الهی!
دل با صفا نکردم، از تو حیا نکردم
بر توبهنامهی خود، اصلاً وفا نکردم
شرمندهام نبردی، هرگز تو آبرویم
تا که اجازه دادی، با تو سخن بگویم
یا ربی یا الهی!
پیش تو سر به زیرم، حب تو در ضمیرم
آیا شود که روزی، از عشق تو بمیرم
ممنونم از عطایت، دادی به من لیاقت
بار دگر ببینم، این سفرۀ ضیافت
یا ربی یا الهی!
من سائل تو هستم، کی میدهی جوابم
زهرا گرفته دستم، کی حق کند عذابم؟
دل خانهی علی شد، مستانهی علی شد
شیعه ز روز اول، دیوانهی علی شد
یا ربی یا الهی!
دل شد حریم جانان، هر دم شدم پریشان
عقده ز دل گشودم، ناله زدم حسین جان
عبد حریم عشقم، شیدای عالمینم
ای عاقلان بدانید، دیوانهی حسینم
یا ربی یا الهی!
جواد حیدری
*****
یا رب الهی بنما نگاهی
امشب که گشتم سوی تو راهی
آیم ولیکن با رو سیاهی
یا ربّی العفو
گر تو برانی جایی ندارم
این آه سوزان این حال زارم
امید عفوت در سینه دارم
یا ربّی العفو
گر چه الهی توبه شکستم
سرمایه من رفته ز دستم
حالا که در این میخانه هستم
یا ربّی العفو
تو بر گناهم پرده کشیدی
انگار از من عیبی ندیدی
با زشتی من من را خریدی
یا ربّی العفو
این بنده از تو چون بی خبر شد
نعمت چو دادی آلوده تر شد
مهمان تو در بزم سحر شد
یا ربّی العفو
بی تابی از من آرامش از تو
غرق گناهم آمرزش از تو
از من سوال و بخشایش از تو
یا ربّی العفو
ترسم ز عفوت بی بهره باشم
مهمان غافل بر سفره باشم
تنها گدای این دوره باشم
یا ربّی العفو
بر تیر عشقت دل را هدف کن
این خسته جان را غرق شعف کن
ما را مقیم صحن نجف کن
یا ربّی العفو
جواد حیدری
*****
غرق گنه نا امید مشو زدربار ما
که عفو کردن بود در همه دم کار ما
بنده ی شرمنده تو خالق بخشنده من
بیا بهشتت دهم مرو تو در نار ما
توبه شکستی بیا هرآنچه هستی بیا
امیدواری بجوی زنام غفار ما
در دل شب خیز و ریز قطره ی اشکی زچشم
که دوست دارم کند گریه گنهکار ما
خواهم اگر بگذرم از همه ی عاصیان
کیست که چون و چرا کند زکردار ما
وای بر آنکو نگشت نادم از عصیان خویش
هلاک گردد به حشر در یم قهار ما
اگر چه ( تابع ) شوی غرق معاصی بیا
دست توسل بزن به آل اطهار ما
تابع
*****
اومدم آشتی کنم وقتشه حالا آخدا
روت و برنگردون از من،جون مولا آخدا
من می خوام ساده و بی پرده باهات حرف بزنم
مِثِه اون چوپون که بود دوره ی موسی آخدا
هر چی بنده بد باشه، تو زود ازش راضی می شی
نمی خوای میون مردم بشِه رسوا آخدا
من که روشو ندارم، اِسمتو برلب بیارم
امّا تو گفتی بیا بگو خدایا آخدا
بَدَم و، یه عُمریه برای این که خوب بشم
می کنم هِی با خودم امروز و فردا آخدا
کی می تونه به تو نارو بزنه، رو راس نشه
خال تو بالاتَره از همه خالا آخدا
من می خوام غیر خودت به هیچ کسی رو نندازم
دَستامُو دراز کنم پیش تو تنها آخدا
تو که بهتر از همه می دونی من چی کاره ام
جونِ مولا – نزنی پَردَه مو بالا آخدا
تو که بیشتر از خودم تُو مردم آبروم دادی
می دونم نمی کنی مشت منو وا آخدا
باورم نمی شه فردا تو منو بسوزونی
دشمن مولا بایسته به تماشا آخدا
هر چی من بد می کنم بازم تو خوبی می کنی
نه با من با هر بَدی خوب می کنی تا آخدا
بَدی مو قبول دارم تو خوبی کن به روم نیار
چون کوتاهه پیش تو دیوار حاشا آخدا
به گُل روی علی و بچّه هاش خوارم نکن
بی اونا چی کار کنم روز مبادا آخدا
بَس کی بد سرزده از من دیگه سَرخورده دلم
به سرم هرچی بیاد حَقَّمه امّا آخدا
دیده رو، ندیده گیر، منو به اربابم ببخش
مَردِ مَردا پسر بی بی و مولا آخدا
همونی که همه ی دیونه هام دیونه شن
که نداشت یه ذَرّه از دُشمنا پَروا آخدا
اونی که به زیر بار زور نرفت و کشته شد
با لب تشنه کنار دو تا دریا آخدا
دست آخر اومدن خیمه هاشم آتیش زدند
بچّه هاشم فراری همه به صحرا آخدا
تو اگه بخوای بشه”انسونی”ام آدم می شه
لُری می گم، منو بپّا آخدا
انسانی
*****
ممنونتم یه بار دیگه درِ خونت زانو زدم
واسه قبولی دعام بازم پیش تو رو زدم
من میدونم چه کاره ام، من میدونم که روسیام
امّا خودت گفتی اگه حاجت دارم پیشت بیام
حاجت اوّلم اینه: خدا آقامو برسون
دیگه بسه خسته شدم از دوری صاحب زمون
یعنی بدا دل ندارن؟ مگه آقا برا خوباس؟
توی همین آدم بدا، حسابِ عاشقا جداس
آره درسته آخدا، عاشق گُنا نمیکنه
اما آقام مهربونه، منو رها نمیکنه
با اینکه من گنهکارم، میدونه که دوسش دارم
آقای من خوب میدونه کسی رو جز اون ندارم
بدونِ یار مهربون، زندگیمون حروم میشه
میدونم آخرش میاد، غصه هامون تموم میشه
حاجت دوّمم چیه ؟ منو ببر به کربلا
یا که براتمو بده، بازم برم امام رضا
شب های جمعه همیشه زودی دلم پر میگیره
با ذکر یا کرب و بلا زندگی از سر میگیره
یاد اباالفضل می کنه، کنار نهر علقمه
یاد همون سرداری که گرفته بوی فاطمه
یاد خیام بی عمو، اشک چشای بچه ها
که نا امیدن و میگن: عمو بیا عمو بیا
بارون می باره از چشام به یاد عمّه ای غریب
به یاد اون خانمی که به لب داره أمَّن یجیب
میگه الهی بمیرم حسین من یار نداره
می مُردم و نمی دیدم که اون علمدار نداره
میگذره و میاد همون لحظه که بین دشمنا
تنها میشه برادرش، ای وای سرش میشه جدا
میاد میون گودی و می بوسه رگ های داداش
تا سَرُو بالا می کنه، به نیزه می افته نگاش
آقام غریب رو نیزه ها آیه ی قرآن میخونه
یه شب میاد با دخترش می شینه کنج ویرونه
دخترمیگه بابا دلم تنگ شده بود برا نگات
بابا میگه که دخترم: فدای لرزش صدات
دخترمیگه بابا ببین به زخم دل نمک زدن
رو نیزه ها خودت دیدی چطور منو کتک زدن
میگه بابا ببین شدم شبیه زهرا مادرت
تو این شبا خیلی زیاد زحمت دادم به خواهرت
دامنِ من آتیش گرفت، موی سرم سفید شده
خواب می دیدم دیشب که باز یه فاطمه شهید شده
خدا به آبروی اون شهید دشت کربلا
به حق شاه تشنه لب، حاجتامونو کن روا
تو یاری کن رهبرمون، شفا بده مریضامون
سایبونِ رحمتتو خودت نگهدار برامون
بازم ببخش گناهمو، به حق آسمونیات
تا به ابد من می مونم، ( اسیرِ ) مهربونیات
حمید رمی
*****
الهی سینه ای ده آتش افروز
در آن سینه دلی وآن دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست
دل افسرده غیر از آب و گل نیست
دلم پر شعله گردان سینه پر دود
زبانم را به گفتن آتش آلود
کرامت کن درونی درد پرورد
دلی در وی درون درد و برون درد
دلم را داغ عشقی بر جبین نه
زبانم را بیانی آتشین ده
سخن کز سوز دل تابی ندارد
چکد گر آب از او آبی ندارد
دلی افسرده دارم سخت بی نور
چراغی زو به غایت روشنی دور
بده گرمی دل افسرده ام را
فروزان کن چراغ مرده ام را
ندارد راه لطفم روشنایی
ز لطفت پرتوئی دارم گدائی
اگر لطف تو نبود پرتو انداز
کجا فکر و کجا گنجینه راز
ز گنج راز در هر گنج سینه
نهاده خازن تو صد دفینه
ولی لطف تو گر نبود به هر رنج
پشیزی کس نیابد ز آن همه گنج
چو در هر گنج صد گنجینه داری
نمی خواهم که نومیدی گذاری
به راه این امید پیچ در پیچ
مرا لطف تو می باید دگر هیچ
وحشی بافقی
*****
اى دل زچه رو طاعت دادار نکردى؟
خوفى زعذاب و شَرَرِ نار نکردى؟
یک عمر تو را داد خدا مهلت و هیهات
دل را بَرى از صحبت اغیار نکردى؟
گفتم که مکن پیروى از نفس بداندیش
کردى تو از او پیروى و عار نکردى؟
گفتم که مرو از ره بیراهه که چاه است
رفتى و هراسى زشب تار نکردى؟
گفتم به ره خیر بکن سیم و زر ایثار
بس سیم گرفتى و زر ایثار نکردى؟
گفتم که مزن تیشه تو بر ریشه اسلام
رحمى تو بر این نخل پر ازبار نکردى؟
مزد زحمات على و آل ندادى
شرمى ز رخ احمد مختار نکردى؟
دستى به سر طفل یتیمى نکشیدى
وز پاى به ره مانده برون خار نکردى؟
در مرگ کسى قطره اشکى نفشاندى
همدردى خود را به کس اظهار نکردى؟
جز فتنه و شر از تو دگر کار نیاید
از خیر چه دیدى که تو این کار نکردى؟
صد بار بدى کردى و دیدى ثمرش را
نیکى چه بدى داشت که یک بار نکردى؟
«ژولیده» مزن دَم به عمل کوش که کارى
از بهر خود از گفتن اشعار نکردى؟
ژولیده
*****
یا رب ار نگذری از جرم و گناهم چه کنم؟
ندهی گر به در خویش پناهم چه کنم؟
گر برانّی و نخوانی و کنی نومیدم
به که روی آرم و حاجت زکه خواهم؟ چه کنم؟
گر ببخشی گنهم ، شرم مرا آب کند
ور نبخشی تو بدین روی سیاهم چه کنم
نتوانم کنم انکار گنه ، یک ز هزار
که تو بودی به همه حال گواهم ، چه کنم
بار الها کرمی ، مرحمتی ، امدادی
کاروان رفته و من مانده به راهم ، چه کنم
دوش می گفت شفق بار خدایا کرمی
که من آشفته دل و نامه سیاهم چه کنم
حجت الاسلام بهجتی شفق
(محبان رضا)