گلچین اشعار پرسی بیش شلی؛
دانه ای بکار و مگذار هیچ جباری آن را درو کند
ثروتی بدست آر و مگذار هیچ شیادی از کفت برباید ،
جامه ای بباف و مگذار هیچ بیکاره ای آن را درپوشد .
و سلاحی بساز که در دفاع از خویش حمل کنی
*
*
چشمهها با رود میآمیزند
و رودها با اقیانوس
بادهای آسمان با حسی دلانگیز
تا ابد با هم پیوند میگیرند
در جهان هیچچیز تنها نیست
همهچیز بنا بر اصلی آسمانی
در یک روح دیدار میکنند و میآمیزند
من و تو چرا نه؟
*
*
نگاه کن، کوهها آسمانِ بلند را میبوسند
و موجها همدیگر را در آغوش میگیرند
خواهر-گل اگر از برادرش اکراه کند
بخشیده نمیشود
و آفتاب زمین را در آغوش میگیرد
و پرتوهای ماه دریا را میبوسند
چیست ارزشِ این کارِ دلانگیز
اگر تو بر من بوسه نزنی؟
*
*
من عاشق برف و یخبندانم
من عاشق امواج و باد و طوفانم
تقریباً عاشق همه چیز
که در طبیعت است و ممکن است
باعث بدبختی انسان شود….
*
*
آيا تو از خستگي رنگ باخته اي
خستگي برآمدن در آسمان و خيره شدن بر زمين،
و بي يار سرگردان بودن؟
در ميان ستارگاني كه هر كدام تولدي ديگر دارند
و همواره دگرگون شدن همچون چشمي بي نشاط
كه هيچ چيز را لايق نمي داند كه بر آن پايدار بماند؟
*
*
با مسافری از سرزمینی باستانی دیدار کردم که گفت:
دو پای عظیم و بیتنهی سنگی در بیابان است…
نزدیکشان روی ریگزار، نیمفرورفته
رخسارهی مبهوتیست که اخم و
لبِ چروکیده و مضحکهی دستورِ خشکش
میگوید که پیکرتراشش درست دلبستگیهایی را
تعبیر میکند که هنوز باقیست، مُهرشده بر این چیزهای بیجان
دستی که ریشخندشان میکند و قلبی که تغذیه میشود
و بر پاپیکره این کلمات پیداست:
«نامم اوزیماندیاس است، شاهِ شاهان
به کارهایم بنگرید، عظیم و مایهی نومیدی!»
چیزی کنارِ آن بقایا نیست
گرداگردِ زوالِ آن ویرانهی غولآسا، بیکران و عریان
ریگهای تنها و هموار تا دوردست ادامه دارد
*
*
زندگینامه پرسی بیش شلی
پرسی بیش شلی شاعر و غزلسرای انگلیسی در سال 1972 بدنیا آمد و در سال 1822در دریا غرق شد.
مری شلی نویسنده مشهور انگلیسی همسر پرسی بیش شلی می باشد.
پرسی شلی در خانوادهای نجیب زاده و نامدار زاده شد. آموزشش را پدرش و سپس کشیشی به نام ادواردز به عهده گرفتند. همچنین از سوی مادر با شعر انگلیسی آشنا شد. جو سیاسی خانواده اش در آینده و بر چامههایش اثر نهاد. در ده سالگی او را به دبستان فرستادند. در ۱۸۰۴ روانهٔ مدرسهٔ ایتون که چندعمویش در آنجا آموزگار بودند شد. در طول شش سال آموزش در این مدرسه دانش آموزی کامیاب بود ولی با همکلاسیهایش مشکل داشت و آنها بدو لقب شلی دیوانه را داده بودند. پس از چندی به نشر اثرهای نظم و نثر خود پرداخت و در این راه پدربزرگش وی را یاری داد. او چند داستان نوشت. در زمینهٔ شهر دلبستهٔ والتر اسکات و تامس گری بود. به شکار نیز دلبسته بود. در هجده سالگی به دانشگاه آکسفورد رفت و در آنجا با تامس جفرسون هوک آشنا شد که او به شلی در کارهایش یاری بسیار نمود. بیشتر شعرهای او میان سالهای ۱۸۱۲ تا ۱۸۱۳ سروده شد و در آن زمان به چاپ نرسید ولی معشوقه اش هاریت آنها را گردآوری نمود. نخستین اثر منظوم او ملکه ماب نام داشت که در آن زمان شاعری چون لرد بایرون آنرا تایید نمودند. او چند سفر هم به ایتالیا و ایرلند رفت.
سرانجام هنگامی که با چند تن از دوستانش به خلیج اسپزیا رفته بود در آب غرق شد و پیکرش را چند روز پس آن در کرانهٔ دریا یافتند. تن او را سوزاندند و خاکسترش را به کلیسای پرتستان رم سپردند.
(جملات حکیمانه)