اشعار غاده السمان؛
به من بیاموز
چگونه عطر به گل سرخش باز می گردد
تا من به تو بازگردم
مادر!
به من بیاموز
چگونه خاکستر، دوباره اخگر می شود
و رودخانه، سرچشمه
و آذرخش ها، ابر
و چگونه برگ های پاییز دوباره به شاخه ها
باز می گردد
تا من به تو بازگردم مادر!
*
*
میخواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم!
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شست وشوی مغزی!
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمانهایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.
میدانی که؟ باید واقعبین بود !
صداخفه کن هم اگر گیر آوردی ، بگیر!
میخواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
برچسب فاحشه میزنندم
بغضم را در گلو خفه کنم!
یک کپی از هویتم را هم میخواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
فحش و تحقیر تقدیمم میکنند،
به یاد بیاورم که کیستم!
ترا به خدا … اگر جایی دیدی حقی میفروختند
برایم بخر … تا در غذا بریزم
ترجیح میدهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !
سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
بیاویزم به گردنم … و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم !!
من هنوز یک انسانم
من هر روز یک انسانم!
*
*
شعار آزادى سر دادم
اما آنگاه كه گردونه هاى آزادى
با پرچم هایش در همه جا به گردش درآمد.
مرا پایمال كرد…
*
*
جهان پیشینم را انکار میکنم،
جهان تازهام را دوست نمیدارم،
پس گریزگاه کجاست!
اگر چشمانت سرنوشت من نباشد؟
*
*
دل من میخی بر دیوار نیست
که کاغذپارههای عشق را بر آن بیاویزی
و چون دلت خواست آن را جدا کنی
ای دوست! خاطره در برابر خاطره
نسیان در برابر نسیان
و آغازگر ستمگرترست
این است حکمت جغد…
*
*
زنی عاشق ورقهای سپید
آمدم كه بنویسم
كاغذ، سفید بود،
به سفیدی مطلق یاسمنها
پاك، چونان برف
كه حتی گنجشك هم برآن راه نرفته بود
با خود پیمان بستم كه آن را نیالایم
پگاه روز بعد، دزدانه به سراغش رفتم
برایم نوشته بود: ای زن ابله!
مرا بیالای تا زنده شوم و بیفروزم،
و به سوی چشمها پرواز كنم
و باشم…
من نمیخواهم برگ كاغذی باشم
دوشیزه و در خانه مانده!…
*
*
تو را راندم،
و ساکهایت را در پیادهرو افکندم
اما بارانیات که در خانهام مانده بود
هذیانگویبی سر داد،
و با اعتراض آستینهایش را برای در آغوش گرفتنم
به حرکت در آورد.
وآن گاه که بارانی را از پنجره پرتاب کردم،
همچنان که فرو میافتاد،
دستهای خالیاش را در باد برآورد،
چونان کسی که به نشانهی بدرود،
دستی برآورد
یا آن که فریاد زند: کمک!
*
*
آنگاه که درباره ی تو می نویسم
با پریشانی دل نگران دواتم هستم
و باران گرمی که درونش فرو می بارد …
و می بینم که مرکب به دریا بدل می شود
و انگشتانم، به رنگین کمان
و غم هایم، به گنجشکان
و قلم، به شاخه ی زیتون
و کاغذم، به فضا
و جسم، به ابر!
خویشتن را در غیابت از حضورت آزاد می کنم
و بیهوده با تبرم بر سایه های تو بر دیوار عمرم حمله می کنم .
زیرا غیاب تو ، خود حضور است
چه بسا که برای اعتیاد من به تو
درمانی نباشد به جز جرعه های بزرگی از دیدار تو
در شریان من!
*
*
زندگینامه غادة السمان
غادة أحمد السمان نویسنده، شاعر و متفكر سوری در سال 1942 در دمشق متولد شد.
پدرش مرحوم دکتر احمد السّمان، رئیس دانشگاه سوریه و در يک دورهی زمانی وزیر آموزش و پرورش بود که خویشاوندی دوری با نزار قبانی شاعر معروف دارد.
نخستین كارهای غاده السمّان تحت نظارت و تشویقهای پدرش در نوجوانی به چاپ رسید.تحصیلات دانشگاهی را در رشته ی ادبیات انگلیسی از دانشگاه سوریه به پایان رساند و فوق لیسانس خود را در دانشگاه آمریكایی بیروت و دكتری ادبیات انگلیسی را در دانشگاه لندن گذراند.
نخستین مجموعه ی قصه ی او با نام «چشمانت سرنوشت من است» در سال 1963 منتشر شد.
در سال 1969 با دكتر بشیرالداعوق ازدواج كرد كه صاحب انتشارات «دارالطلیعه» و استاد دانشگاه و مدیر سابق بانك است.
اثر «به تو اعلان عشق میكنم» كه در سال 1976 به چاپ رسید،از مجموعه قصههای اوست كه او را به عنوان یك زن نویسنده به جهان معرفی كرده است. غاده السمّان، زنی است كه با هویّت زنانهاش اشعاری ساده و فصیح را با افكاری منحصر، به جهان تقدیم كرده است و در قصههایش از دردها و رنجهای مردم لبنان سخن رانده است. «كوچ بندرهای قدیمی» مجموعه قصه كه در سال 1973 چاپ شد. اگرچه غاده السمّان در عرصههای مختلف ادبی فعالیت دارد، امابیشتر به عنوان نویسنده مشهور است.
رمان «كابوسهای بیروت» نیز در سال 1976به چاپ رساند.مجموعه قصه او با نام «ماه چهارگوش» در سال 1998 از سوی دانشگاه آركانزاس آمریكا برنده ی جایزه ی ادبی شد. و رمان دیگر او با نام «بیروت 75» به زبان اسپانیولی در سال 1999 جایزه ی ملی اسپانیا را به خود اختصاص داد.
از دیگر آثار او میتوان به مجموعه شعرهای «عشق» 1973، «شهادت میدهم برخلاف باد» 1987، «غمنامهای برای یاسمنها» 1996، «زنی عاشق در میان دوات» 1995، «ابدیت، لحظه عشق» 1999 نام برد. بیشتر آثار او در ایران به وسیله ی دکتر عبدالحسین فرزاد ترجمه و انتشار یافته است.
استاد عبد الحسین فرزاد برای چاپ ترجمهی سومین دفتر شعر خانم غادة السّمان با نام «زنی عاشق در میان دوات » از او خواسته است تا مطلبی به عنوان مقدمه برایش بفرستد و او نامهای را با عنوان «نامهی عاشقانه به خوانندهی ایرانی »مینویسد .
آن چه که در ذیل میآید متن ترجمه شدهی نامه میباشد که در کتاب « زنی عاشق در میان دوات» آمده است :
این نامه را برای مقدمهی کتاب «زنی عاشق در میان دوات »نوشتم که قرار است به زودی در تهران منتشر شود .این نوشته را به دنبال درخواست استاد دکتر فرزاد برای مقدمهی سومین کتابم که به فارسی ترجمه شده است برایشان فرستادم .دو سال پیش «غمنامهای برای یاسمن ها »به وسیلهی نشر چشمه ،منتشر شد .همچنین چند ماه پیش چاپ دوم نخستین کتابم با عنوان « در بند کردن رنگین کمان »به بازار آمد .همهی این آثار با ترجمهی این استاد و شاعر باریک اندیش است .او مرا به خواننده ایرانی شناساند و باعث شد تا از استقبال گرم ناقدان و خوانندگان آن سامان بهرهمند گردم.امیدوارم که این ترجمههای جدید آثارم، هیجان و حسادت را بر ضد من بیشتر کند.
قصهها و رمانهایم به سیزده زبان ترجمه شد ،اما تنها در ایران ،راز پنهانم را کشف کردند و برای نخستین بار،ایرانیان بودند که اشعارم را ترجمه کردند،زیرا که عاشقان ،راز معشوقان را در مییابندو ایقاع روح و نغمهی بالهایشان را ادراک میکنند ،چونان که مرغ عشق ،زمزمهی همسایهاش را در قفس میفهمد.
تنها در ایران ،آن کودک را با زخم آشکارش پذیرا شدند،کودکی که همواره ،هزاران سال است که در ژرفای من ،شیون میکند و پای میفشرد بر این که از کاسه ریگ هایی بیرون آید که او را زنده به گور کردهاند و تا دوردستها بر فراز ریگستانها به پرواز درآید . ای یار ایرانی که سخنانم را میخوانی ،زخمم را در آغوش گیر .زخمی که آرزو داشتم آن را در ظلمت پنهان کنم.اگر آههای حسرتناک میان مرگ و دیگر مردگان بیشمارم نمی بود ،من به، در بند کردن این زخم راز آلود ،درون غارهای روحم ،پای میفشردم و آن را میپوشاندم، چونان که دیوانه را میپو شانند تا فریادهای بیمار گونهاش را نشنوند .
آن دیوانه در دهلیزهای راز آلود در بند است .من خواهشهای او را برای پرواز به سوی مطلق و ناشناخته ،فرو پوشاندم ،چونان که بالها در روزگاران وحشی و تاریک ،ناتوان بود .
قلب دیوانهام را به شما هدیه میکنم ،این قلب عاری است از همهی دردها ،آوارگیها ،خانه به دوشیها ،درهم شکستنها ،پروازها ،شکستها …و عشقش به وطن و آزادی ،در یک لحظه و آرزومندیش براین که آزادی را از جام وطن ،جرعه جرعه ،بنوشد.
قلب تهیام را به شما هدیه میکنم .این قلب برهنهپای ،بر اخگرها میرقصد ،چونان قلبهای شما….پس بپذیریدش و با دلهاتان دم ساز کنید…
من همواره عاشقی شگفت بودهام با احوالی غریب و متناقض ،در غرب زندگی میکنم و دلم در شرق است .پس آن چیست که شما را وا میدارد تا با یقین با روان من در آمیزید در حالی که او شوقهای راز آلودش را در تاریکیها،به سوی ناشناخته و ناممکن ،میپراکند ،چونان که شکوفه های گریه میگشایند ؟
ای پارسیان !
چه چیز مرا این چنین به شما نزدیک میساخت،
اگر من همچون شما نمیبودم :دخترکی وفادار ،
و در ما خواهشهای ناممکن نمیبود ،
و عشقی اساطیری ،که هرگز محقق نمیشود ،
و زیباترین نکته در این عشق آن است که ناممکن باشد؟!
آیا میپنداری که ما ،رعایای عطشی هستیم که برای سیراب شدن ،
افزون نمیگردد
و بالهایی که ،پرواز از آنها اشباع نمیشود
و آتش در آن زبانه میکشد و اوج میگیرد و اندوهی که گریه داروی آن نیست،
و اشتیاقی که هیچ دیدار و وصالی ،آن را فرو نمی نشاند ؟
آیا مرا یکی از خود هاتان میدانید بی آن که بدانم؟
(جملات حکیمانه)