گلچین اشعار علیرضا قزوه؛
شب و روزم گذشت به هزار آرزو
نه رسیدم به خویش ، نه رسیدم به او
نه سلامم سلام ، نه قیامم قیام
نه نمازم نماز، نه وضویم وضو
دل اگر نشکند به چه ارزد نماز
نه بریز اشک چشم، نه ببر آبرو
نه به جانم شرر، نه به حالم نظر
نه یکی حسب حال، نه یکی گفتگو
نه به خود آمدم، نه ز خود می روم
نه شدم سربلند ، نه شدم سرفرو…
کهنه صرّافان دنیا از تصرّف می خورند
*
*
ليلي گذشت و مجنون حالي خراب دارد
گفتم نگريم امّا ديدم ثواب دارد
مجنون منم كه ماندم، اين خاك، خاك ليليست
اي كاروان بياييد، اين چاه، آب دارد
چرخي زنيم در خود، بي خود ز خود، بچرخيم
دنيا پر است از چرخ، دنيا شتاب دارد
سر مي گذارم امشب بر بالش قيامت
مژگان سر به زیرم، عمريست خواب دارد
از وحشت قيامت، زاهد مرا مترسان
ترس از قيامتم نيست، دنيا حساب دارد
*
*
این همه آتش خدایا شعله اش از گور کیست؟
شهوت این بی نمازان، نشئه ی انگور کیست؟
پرده دانان طریقت در صبوری سوختند
این صدای ناموافق زخمه ی تنبور کیست؟
شیخ بازیگوش ما از بس مرید خویش بود
عطسه ای فرمود و گفت این جمله ی مشهور کیست!
پنج استاد حقیقت حرف شان با ما یکی ست
راستی در پشت این دستورها دستور کیست؟
آب نوشان ادّعای خضر بودن می کنند
رنگ پیراهان اینان وصله ی ناجور کیست؟…
*
*
از عدالت می نویسند، از تخلّف می خورند
می نویسم دوستان! معیار خوبی مرده است
دوستان خوب من تنها تأسّف می خورند!
این که طبع شاعران خشکیده باشد عیب کیست؟
ناقدان از سفرۀ چرب تعارف می خورند
عاشقان هم گاه گاهی ناز عرفان می کشند
عارفان هم دزدکی نان تصوّف می خورند
یوسف من! قحطی عشق است، اینان را بهل!
کلفت دین اند و دنیا، از تکلّف می خورند
آخر این قصّه را من جور دیگر دیده ام
گرگ ها را هم برادرهای یوسف می خورند!
*
*
رفيق جان ،مرا دوره ي رفاقت نيست
سر گلايه ندارم که جاي صحبت نيست
يکي به مفتي شهر از زبان ما گويد
اطاعتي که تو را مي کنند طاعت نيست
چگونه نقشه ي آسايش جهان بکشيم
به خانه اي که در آن جاي استراحت نيست
همه به سايه ي هم تير مي زنند اينجا
ميان سايه و ديوار هيچ الفت نيست
چقدر بي تو در اين شام ها دلم خون شد
چقدر بي تو در اين روزها صداقت نيست
مجو عدالت از اين تاجران بازاري
که در ترازويشان نيم جو مروّت نيست
حراميان همه دولت شدند و دولتمند
گناه دولتيان و گناه دولت نيست…
به جز سکوت و تبسم چه مي توانم گفت
به واعظي که گمان مي کند قيامت نيست
هواي کعبه به سر دارد و دلش گرم است
که در طريق هوي سختي و جراحت نيست
“کجا روم چه کنم چاره از کجا يابم”
هزار سينه سخن مانده است و رخصت نيست…
*
*
شکستند این جماعت قدر ساقی را، دل خم را
ز شیطان می خرند این روزها با سیب، گندم را
یکی در هیأت انسان کمین کرده ست در اینجا
ببین اندوه تهران را، تماشا کن غم قم را
یکی از گرگ بدتر در لباس میش پنهان است
به دست بی خدایان کشتی غرق تلاطم را
کبوترها که می افتند در خون گریه شان تلخ است
کبوترها که گم کردند آفاق تبسم را…
چه فرقی می کند این روضة زهرای مرضیه ست
علی مرتضی! دریاب محسن های مردم را
*
*
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم
چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم
نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم
اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم
چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
چه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردم
یقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شد
اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمی کردم
سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
*
*
شهید شادمانی ها مشو، غم را مواظب باش
اگر بر عمر حسرت می بری، دم را مواظب باش…
پدرها و پسرها را تب تقدیر خواهد کشت
دم جان کندن سهراب، رستم را مواظب باش
نمازی آتشی خواندی، بهشتی دوزخی دیدی
بهشت نقد گم کردی، جهنّم را مواظب باش
کلامی تازه پیدا کن، بهشت گم شده این است
سحر را تازه کن، باران نم نم را مواظب باش
اگر باران شدی لب های عطشان را رعایت کن
اگر توفان شدی گل های مریم را مواظب باش
*
*
پریشانان پری را می پرستند
گدایان گوهری را می پرستند…
خبر از دین مداحان ندارم
خطیبان منبری را می پرستند
سواران پرچمی را می ستایند
دلیران سنگری را می پرستند
چه می دانند اینان از شهیدان
که خون و خنجری را می پرستند
خدا را عالمان و مفتیان هم
کتاب و دفتری را می پرستند
به بیت الله رفتم دیدم این قوم
به جای او دری را می پرستند
گناه از چشم و گوش بسته ماست
که این کوران کری را می پرستند
صدای اعتراضی نیست اینجا
ابوذرها زری را می پرستند
خوشا آنان که دور از این جماعت
خدای دیگری را می پرستند
*
*
آغاز ابرها
در ساعت یک است به وقت نجف
کمی پس از دو
باران گرفت در کنار بقیع
درست ساعت سه طوفان شد
در کربلا
حالا به ساعت من
فقط کمی به لحظه موعود مانده است.
*
*
زندگینامه عليرضا قزوه
” عليرضا قزوه ” در بهمن 1342 در گرمسار به دنيا آمد . تحصيلات مقدماتي را در زادگاهش به پايان رساند . قزوه از سال 1365-1364 به سمت ادبيات عرب کشيده شد . و رساله فوق ليسانس او در زمينه ادبيات و شعر معاصر تاجيکستان مي باشد . قزوه در 1377 به عنوان رايزن فرهنگي تاجيکستان انتخاب شد .
قزوه در قالب شعر سپيد و غزل ، اشعار زيبا ، محکم و دلنشيني دارد .
قزوه همچنين در نويسندگي و تاليف نيز دستي توانا دارد .
وی تاکنون در مسئووليت هاي مختلفي چون : واحد ادبيات (شعر) حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي ، مسئووليت صفحه ادبي روزنامه اطلاعات (بشنو از ني) ، همکاري با رايزني فرهنگي ايران در کشور تاجيکستان ، دبير کنگره سراسري شعر دفاع مقدس در استان کرمانشاه و … را برعهده داشته است .
کتابهای علیرضا قزوه: از نخلستان تا خیابان ، عشق علیه السلام ، با کاروان نیزه ، سوره انگور ، قطار اندیمشک و ترانه های جنگ ، پرستو در قاف و…
(جملات حکیمانه)