اشعار نزار قبانی؛
آموزگار نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی
عشق را دفتری نیست
بزرگترین عاشقان دنیا
خواندن نمی دانستند
*
*
اندیشیدن ممنوع!
چراغ، قرمز است..
سخن گفتن ممنوع!
چراغ، قرمز است..
بحث پیرامون علم دین و
صرف و نحو و
شعر و نثر، ممنوع!
اندیشه منفور است و زشت و ناپسند!
*
*
گیس عشق ما بلند شده
می باید قیچی اش کنیم
وگرنه،
تو را و مرا می کشد
*
*
آه ! ای کاش ،
روزی از خوی خرگوشی رها شوی و بدانی
که من صیاد تو نیستم،
عاشق توام. نزار قبانی
عشق یعنی مرا جغرافیا درکار نباشد
یعنی ترا تاریخ درکار نباشد
یعنی تو با صدای من سخن گویی
با چشمان من ببینی
و جهان را با انگشتان من کشف کنی…
*
*
چطور می توانیم مدینه ی فاضله ای برپا کنیم؟
حال آنکه هفت تیرهایی به دست داریم
عشق خفه کن؟…
*
*
پسرم جعبه آبرنگش را پيش رويم گذاشت
واز من خواست
برايش پرنده اي بكشم
در رنگ خاكستري فرو بردم
قلم مو را
وكشيدم چارگوشي را با قفل و ميله ها !
شگفتي چشمانش را پر كرد :
اما اين يك زندانست ، پدر!
نمي داني چگونه يك پرنده مي كشند ؟!
ومن به او گفتم :
پسرم !
مرا ببخش
من شكل پرندگان را از ياد برده ام !…
پسرم مدادهاي شمعي اش را
پيش رويم گذاشت
و خواست برايش سرزمين مادري را بكشم
قلم در دستانم لرزيد
و من
اشك ريزان
فرو
ريختم… !
*
*
با وجود این روزگار غرغه در نا بهنجاری
و افیون،
و اعتیاد،
با وجود دوره ای که از تندیس و تابلو نفرت دارد
و از عطرها
و رنگ ها
با وجود این دوران گریزان
از پرستش یزدان
به پرستش شیطان،
با وجود آنان که سال های عمر ما را به سرقت بردند
و وطن را از جیب ما ربودند
با وجود هزار خبرچین حرفه ای
که مهندس بنای خانه ی آنان ، آنان را در دیوارها طراحی کرده است
با وجود هزاران گزارشی
که موش ها برای موش ها می نویسند
من می گویم: تنها خلق پیروز است
هزارمین هزار بار می گویم
تنها خلق پیروز است
و اوست که سرنوشت ها را رقم می زند
و اوست دانای یگانه ی مقهور کننده…
*
*
افسوس ….
از این به بعد در نامه های عاشقانه ؛
نوشته های آبی نخواهی خواند
در اشک شمع ها ؛
و شراب نیشکر
ردّی از من نخواهی دید
از این پس در کیف نامه رسان ها
بادبادک رنگینی برای تو نخواهد بود
دیگر در عذاب زایمان کلمات
و در عذاب شعر حضور نخواهی داشت
جامهء شعر را بدر آوردی
خودت را بیرون از باغهای کودکی پرتاب کردی
و بدل به نثر شدی …..ا
*
*
نشست و ترس در چشمانش بود
فنجان واژگونم را نگریست
گفت: اندوهگین مباش پسرم
عشق سرنوشت توست
پسرم هر که در راه محبوب بمیرد شهید است
پسرم پسرم
بسیار نگریستهام و ستارگان بسیار را دیدهام
اما نخواندهام هیچ فنجانی شبیه فنجان تو
پسرم هرگز نشناختهام و غمی چون غم تو
سرنوشت بی بادبان در دریای عشق راندن است…
*
*
اگر
دوست مني
كمكم كن
تا از پيشت بروم .
اگر يار مني
كمكم كن
تا از تو شفا يابم .
اگر
مي دانستم كه عشق خطر دارد
دل نمي دادم .
اگر
مي دانستم كه دريا عميق است
دل نمي زدم .
و اگر پايان را مي دانستم
آغاز نمي كردم …
*
*
با وجود این روزگار بد سرشت
با وجود عصر و عهدی که به قتل نویسنده گی دست می زند
و به قتل نویسنده گان
و بر کبوتران ، گل ها و علف ها
آتش می کند
و چکامه های نغز را در گورستان سگ ها در خاک می کند
من می گویم: تنها اندیشه پیروز است…
و کلمه ی زیبا نخواهد مرد
به هر شمشیری که باشد
به هر زندانی
به هر دورانی
*
*
زندگینامه نِزار قَبانی
نِزار قَبانی ، ۲۱ مارس ۱۹۲۳ در شهر دمشق سوریه به دنیا آمد.وی در آوريل ۱۹۹۸ در لندن از دنيا رفت.
نزار قبانی در دمشق دیپلم ادبیات و فلسفه گرفت. معلمین وی فرانسوی بودند و از همان دوره با آثار شاعران و نویسندگان فرانسوی آشنا شد.
هنگامی که ۱۵ ساله بود خواهر ۲۵ سالهاش به علت مخالفت خانوادهاش با ازدواج با مردی که دوست داشت اقدام به خودکشی نمود. در حین مراسم خاکسپاری خواهرش ، وی تصمیم گرفت که با شرایط اجتماعی که او آن را مسبب قتل خواهرش میدانست بجنگد.
ماجراي دیگری که بر نزار قبانی تاثیر بسیاری گذاشت،ترور همسر او «بلقيس الراوي» بود كه در جريان بمب گذاري يك گروهك مخالف رژيم عراق در سال ۱۹۸۱ در سفارت عراق در بيروت جان باخت،وی كشته شدن همسرش را بهانه اي براي محكوم كردن فتنه ها و تفرقه هاي موجود بين عرب ها قرار مي دهد:
«اگر آنان درخت زيتوني را از ربع قرن پيش آزاد كردند
يا ميوه ليمويي را بازگرداندند
و پليدي را از تاريخ محو نمودند
از قاتلان تو تشكر خواهم كرد اي بلقيس
اما آنان فلسطين را ترك كردند تا آهويي را بكشند»
نزار در مورد جهان عرب اینچنین می نویسد: «عشق در جهان عرب مانند یک اسیر و برده است و من میخواهم که آن را آزاد کنم. من میخواهم روح و جسم عرب را با شعرهایم آزاد کنم. روابط بین زنان و مردان در جهان ما درست نیست.»
نزار قباني تا قبل از شكست عرب ها، در ژوئن ،۱۹۶۶ فقط اشعار عاشقانه مي سرود، اما بعد از آن شكست بود كه وارد سياست شد و قصيده «يادداشتي بر دفتر شكست» را سرود كه در محافل ادبي و سياسي جهان عرب غوغايي به وجود آورد. بعضي سرودن اين شعر را به فال نيك گرفتند و آن را مقدمه اي براي سرودن هر چه بيشتر اشعار سياسي و اجتماعي توسط او مي دانستد.
وقتی در لندن سفیر سوریه بود انگلیسی را آموخت. بعدها در مادرید که محل مأموریتش بود با زبان اسپانیایی آشنا شد: «می دیدم که چه زبان لطیفی ست. من به شعرهای ماچادو، خیمِنِز، آلبرتی و لورکا دلبستگی عجیبی یافتم. این زبان زبان عشق و انقلاب، آب و آتش در کنار هم است».
وی به مدت بیست سال در دستگاه دیپلماسی سوریه خدمت کرد.
وی در آوريل ۱۹۹۸ در لندن از دنيا رفت. جنازه نزار قباني به دستور حافظ اسد رئيس جمهور سوريه با احترام نظامي و تشريفات رسمي بر دوش هزاران نفر از دوستداران شعرش در دمشق زادگاه او به خاك سپرده شد.
دكتر شفیعی کدکنی در كتاب شاعران عرب آورده است: چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه از شعرش خوشمان بیاید یا نه، قبانی پرنفوذترین شاعر عرب است.
(جملات حکیمانه)