عاشقانه های یک عاشق ؛
سرم به تعظیم اولین دیدارمان ، نماز شکر به جا می آورد…
.
.
.
و در خانه ی ما …
مادرم سه قانون داشت
عاشق شو …
عاشق بمان … و عاشق بمیر … بابا می خندید
و مثل تمام مردهای آن روزی …
عشق را کیلویی چند صدا می زد،
خواهرم …
قانون اول را خیلی دوست داشت
آنقدر زیاد …
که هر روز لابه لای فرمول های ریاضی اش …
چند بار مرورش میکرد …
تا شاید کسی پیدا شود برای اثبات!
برادرم، دومی را …
مادر زادی عاشق بود …
گنجشک های لب ایوان را
” خاتـــون” صدا می کرد …
و به شمعدانی های روی طاقچه می گفت …
“بانــــــو” …
و حوض حیاط …
چقدر شبیه قانون سوم بود
آب نداشت …
و از هر طرف که نگاهش می کردی،
همیشه دو ماهی سرخ را …
در ذهنش می رقصاند
من اما…
آدمی بودم “قانون مدار” …
عاشقت شدم
عاشقت هستم
و این عشقت …
تا وقت مرگ عاشقانه می پرستم…
.
.
.
وقتی پای نبودنت وسط باشد
خودآزاری می شود ایدئولوژیِ تمام افکارم..
خودآزاری یعنی
همیشه ایمان دارم که
پای یک رقیب در میان است.. آنقدر که
وقتی دستانت را قرض نمی دهی،
با یک جبر احمقانه،
تمام احتمالات، به نبودنت قسم می خورند.. احتمالاتی مِن شَر الوَسواسِ الخناس…
اعوذ بالله من شرِ نبودنت
که نبودنت از جنس شیطان است،
وقتی ابلیس وار به جان می افتد
برای خیانت به خیالت…
دستِ من نیست..، اینکه
هجا به هجای اسمت در من ریشه دوانده است،
که اگر دست من بود
هرگز تن به دق مرگ شدن
در هجوم دوگانۀ بودن و نبودنت نمی دادم.. و
تیپ ایده آل نمی شدم یک خود آزار را که
کوچه به کوچهء این شهر را
با برچسبِ تو پرسه می زند…
.
.
.
خواستـــم
تـــا کــسی بـویی نـبرده
در تـمـام شـعـرهایـم ســـانســورت کنم
امـــا
دیدم
چـــیزی باقـــی نـمـی مـــاند
جــــــــــــــز
” آغـــــوش بـــرهـنـه ی مـــــــــــــن’
.
.
.
من از حرارت چشمانم یخ می زنم ، و از سرمای نگاهت آتش میگیرم…
غرور تو فیزیک را هم نابود می کند ، من را که دیگر هیچ!
.
.
.
ساعت های نبودنت روی مچم بسته نمی شود !
حلقه می شوند دور گردنم…!
.
.
.
عاشقانه هایم را جدی بگیر!
تک تک کلمات، از عمق دلم پر گرفته!
آنجا که پر است از عشق “تو”
و “تو” ، بهانه تمام عاشقانه هایم…
.
.
.
یکنفر در هـمین نزدیکــی ها
چــیزی
به وسعت یک زنــدگی برایت جا گذاشته است
خیالـــت راحت باشد
آرام چشمهایت را ببــند
یکنفر برای همه نگرانـــــی هایت بیــدار است
یکنفر که از همه زیبایی های دنیــا
تـنهـا تـــو را بـــــاور دارد…
.
.
.
بدون تو
آه…
حسرت چه جولانی می دهد برای لحظه دیدار
جسمم میجوشد در این سوی دیوار
مثل یک بیمار گذر میکند
این طعنه ی تلخی است،
انگار بدون تو قصه نیست
حال امشب و هر شب من است
بدون تو لحظه های با تو بودن مثل نام قشنگ تو
پرستو وار از خاطر آرامشم کوچ میکند…
بدون تو
آه…
که زمان انگار با من گل یا پوچ میکند
بدون تو حال من اما…
پشت یک واژه آه
من تا همیشه تنها،
ساده و کودکانه گریه میکنم…
.
.
.
من از تصور نبودنت
به شونه ی تو تکیه میکنم…
منی که دل بریدم از همه
ببین برای تو چه میکنم…
(تک ناز)