ز هجران تو پرپر می زند دل
ز دل تنگی به هر در می زند دل
چو بلبل در فراق رویت ای گل
به دیوار قفس سرمیزند دل
.
.
شبی از سوز دل گفتم قلم را
بیا بنویس غم های دلم را
گفتا برو بیمار عاشق
ندارم طاقت این همه غم را
.
.
یه لحظه دلم خواست صدایت بکنم ، گردش به حریم با صفایت بکنم ، آشوب دلم به من چنین فرمان داد در سجده بیفتم و دعایت بکنم.
.
.
.
امروز را برای بیان احساس به عزیزت غنیمت شمار ، شاید فردا احساسی باشد اما عزیزی نباشد.
.
.
.
ارزش بودنت را همیشه از اندیشه یک لحظه نبودنت میتوان فهمید!
.
.
.
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد؟ نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد ، گلویم سوتکی باشد به دست کودک گستاخ و بازیگوش و او یک ریز و پی در پی دمگرم خویش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدین سان بشکند سکوت مرگبارم را.
.
.
.
امروز اومده بود دیدنم ، با یه نگاه مهربون ، همون نگاهی که سالها آرزوشو داشتمو ازم دریغ میکرد. گریه کرد و گفت دلش واسم تنگ شده. وقتی رفت ، سنگ قبرم از اشکاش خیس شده بود.
.
.
.
شب است و آسمان را غم گرفته / سکوتم با نگاهش دم گرفته / شب است و کهکشانی در کنارم / ولی از دوریت من بیقرارم
.
.
.
امشب این خانه عجب حال و هوایی دارد. گپ زدن با در و دیوار صفایی دارد. همه رفتند از این خانه بجز غم ، باز این یار قدیمی چه وفایی دارد
.
.
.
من آن شمعم که شبها در شبستان تو میسوزم ، به ظاهر شاد و در باطن ز هجران تو میسوزم.
.
.
.
زندگی کن!
حتی اگر بهترینهایت را از دست دادی. چون این زندگی کردن است که بهترین های دیگر برایت میسازد.
.
.
.
روز مرگم اشک را پیدا کنید، روی قلبم عشق را پیدا کنید
روز مرگم خاک را باور کنید روی قبرم لاله را پرپر کنید
خانه را وقف نیلوفر کنید پیکرم را غرق در شبنم کنید
روز مرگم دوست را دعوت کنید، بعد مرگم خنده را سر کنید
رفتنم را ای دوستان باور کنید.
.
.
.
انگار ملائک تو را میان بوسه هایی که برای خدا فرستادم دزدیدند. عطر برگ های لیمو ، درخت توت ، کنار گارم زنگی و زیتون و میوه های کال درخت انبه باغ ها را چه زود به فراموشی سپردی؟!
چگونه توانستی آن همه خاطره را در یک لحظه تمام کنی.
همه را می بینم اما جزء تو که خاطره ای شدی ماندگار برای قلب هایی که منتظرت هستند.
گناه آسمانی که تورا به آغوش کشید و باخود برد را هرگز نخواهیم بخشید تو میان بودنت و یادت ، یادت را برایمان گذاشتی و بودنت را افسانه ساختی.
.
.
.
حافظا دیدی که کنعان دلم بی ماه شد ، عاقبت با اشک غم کوه امیدم کاه شد ، گفته بودی یوسف گمگشته باز آید ولی ، یوسف من تا قیامت همنشین چاه شد.
.
.
.
گفتی تا شقایق هست زندگی باید کرد. شقایق هست تو نیستی چه باید کرد.
.
.
.
از آبشار پرسیدم کیستی ؟ گفت اشک کوه ، گفتم از چه می نالی؟ گفت از جدایی دوست!
.
.
.
ای کاش گذر زمان در دستانم بود: آنوقت لحظه های با تو بودن را آنقدر طولانی میکردم که برای بی تو بودن دیگر وقتی نمیماند.
.
.
.
من امشب از فراق یار میگریم بسان عاشقان زار میگریم ، رفیق نیمه راه شد یار دیرینم ، دلم افسرده است بسیار میگریم.
.
.
.
مرگ حقه ، حق همیشه پابرجا. پس هیچ وقت حق رو که همیشه پابرجاسات رو فراموش نکن.
.
.
.
زدم فریاد خدایا این چه رسمی است ، رفیقان را جدا کردن هنر نیست ، رفیقان قلب انسانند خدایا ، بدون قلب چگونه می توان زیست
(کفشدوزک)