پیامک های جدید غمگین (فروردین ۱۳۹۴)
می خندم!
تظاهر به شادی می کنم!
حرف میزنم مثل همه…
اما…
خیلی وقت است مرده ام!
خیلی وقت است دلم می خواهد روزه ی سکوت بگیرم!
دلم می خواهد ببارم…
.
.
.
در این بهار چیزی جز جای خالی تو رشد نمی کند . . !
.
.
.
و تمام جمعه ها می دانند
غروب های بی تو
یعنی چه …
” نگار الهی ”
.
.
.
باز هم مثل همیشه که تنها میشوم…
دیوار اتاق پناهم میدهد…
بی پناه که باشی قدر دیوار را میدانی…
.
.
.
خدایا میشود باران ببارد…؟!
این بغض به تنـــــــــهایی…
از گلویـــــــــم پــــــــایین…
نمی آیـــــــــــــــــــــــــد…!
.
.
.
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﻮﺁﻧـﮧ ﺗــَـﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭﺯ !
ﻭ ﻫﯿﭻ ڪﺲ ﻧـِـﻤـﮯﺩﺁﻧﺪ
ﭘﺸﺖ ﺍﯾـטּ ﺩﯾﻮﺁﻧﮕـﮯ ﻭ ﺳﺮﺧﻮﺷـﮯ
ﭼـﮧ ﺩﺭﺩﯼ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎטּ ڪﺮﺩﻩ ﺍَﻡ . . .
ﺩﺭﺩ ﻧـﺒﻮﺩﻧﺖ!
.
.
.
لباس هایم به تنم زار می زنند
کفش هایم می خندند
به ریش من …
منی که بعد از تو در برابر آینه ای شکسته
نشسته است
و فیلم
اشک ها و لبخند ها را تماشا می کند …
.
.
.
خودم را میزنم به خیابانهای
شبهای …
سیگارهای …
هایهایِ منی که از خلأ پُر بود
همینطور برای خودم میخندم
همینطور برای خودش اشک میآید…
“گروس عبدالملکیان”
.
.
.
نیم نگاهی رد و بدل شد
روشن بود وساده
سلام و احوال پرسی
به اندازه ئ شرط ادب
او شکل خوشبخت ها
تو نمونه ئ کامل یک فلک زده
ساده و روشن
راه تان را کشیدید رفتید …
بی امید دیداری
حتی به اندازه ئ شرط ادبـــــ !
“سارا اردهالی”
.
.
.
دلم می خواهد کاغذی بردارم
بچسبانم روی دیوارهای شهر
رویش بنویسم
عشق من سالهاست که از خانه رفته است
و هنوز بر نگشته است
اگر کسی پیدایش کرد
باشد برای خودش !
او از اول هم مال من نبود …
.
.
.
تلخی رفتنت را
تاب آوردم…!
اما
دلتنگی غروب های جمعه بعد از تو
مرا
از پای در آورد…!
راستین راد
.
.
.
عشق اول هیــــــچ وقت فرامـــــــوش نمیشه …
چون اولین حســــــه که تنهاییــــــــتو پر کرده …
چون قــــــــــلبت اولین تلنـــــــــگر رو خورده …
مثه روز اول مــــــدرسه …
هیچ کـــــس اولین روز مدرسشو فراموش نمیکنه …!
پس خودتـــــــــونو اذیــــــت نکنین …!!
.
.
.
گاهی با خود می اندیشم
که انسان ها حقیقتاً در غم ِ یکدیگر سهیم هستند ؟
در می یابم که هیچ کس
براستی
نمی تواند در اندوه ِ کسی شریک شود
و هیچ کس
حاضر نیست شادی اش را با کسی تقسیم کند
و تظاهر
جنینِ میلیون ساله ایست که در رحم ِ دنیایمان
مُدام لگد می پراند
“بانو نسیـــم صحراپور”
.
.
.
دلــ ـــــم کــه میگیرد…
به خودم وعــ ــــده های روز خوب را میدهـــ ــم
از همــ ــان وعده های خوبــی که:
سالهــ ــــاست به امیــ ـــد رسیدنشان
تقویــ ــم را خط خطی میکنم…
.
.
.
چشم های گرانت را
خرج رفتنم نکن!
بی تو من
مفت هم نمی ارزم …
پرویز صادقی
.
.
.
بعضی از اشیا حس دارند …
گریه می کنند …
مثل بالش من …
هر شب غرق اشک است !
.
.
.
پلی چوبی و پوسیده بر رودخانه ای طغیانگرم
چه بیهوده است انتظارِ عبورِ تو . . .
.
.
.
هر شب پتروس شهر من خواب است
وقتی چشمانم چکه می کنند . . .
.
.
.
ﺑﻴـــﺸﺘﺮ ﺁﺩﻣﺎ
ﺗﺠﺮﺑﮥ ﻳﻩ ﺷﺐ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﻧﺨــﻮﺍﺑﻴﺪﻥ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻥ
ﯾﻪ ﺷﺐ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺗـــﻮﻱ ﺟﺎ ﻏﻠﺖ ﺯﺩﻥ
ﻭ ﭼﺸﻢ ﺑـﺮ ﻫﻢ ﻧـﺬﺍﺷﺘﻦ !
ﺑﻴـــﺸﺘﺮ ﺁﺩﻣﺎ
ﻫﻤــﻮﻥ ﺷﺐ ﺑﻴﻦ ﺩﻭ ﺭﺍﻫﯽ ﻋﻘـــﻞ
ﻭ ﺍﺣﺴــﺎﺳﺸﻮﻥ ﺑﻪ ﻓﻨـــﺎ ﺭﻓﺘـــﻦ
ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻴــﭻ ﻭﻗﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧــﮑﺮﺩﻥ
ﻓﻘــﻂ ﺯﻧﺪﻩ ﺑــﻮﺩﻥ !
.
.
.
روزهایم
همچون برگ های پاییز
غروب که می شود
می افتد …
نمی دانم درخت زندگیم
چند برگ دارد…؟!!
فقط می دانم پاییز است…!!
سید حسین دریانی
.
.
.
حکایت عجیبی دارد این “اشک”
کافیست حروفش را به هم بریزی تا برسی به “کاش”
(زمزار)