(اشعار و سروده های زیبا)
درمان غم…
برخـدا بسپــرده ام دل در دل طوفان غـــم
گر چه هردم آورد هیجا، همی گُـردان غم
کینــه ها چون برف بهمن می نشینـد بام دل
تا بسازد سینه ام را عرصه ی جـولان غــم
عمــری انــدر دام ظلمت، دربیـابـان ضــلال
سینه ام شد چون سپر، آماج هر پیکان غم
مـی دمد ابلیــس هر دم بر دل از باد هـوس
تامزیّن سـازد اندر چشم دل، ایــوان غــم
هان! بسابد جان و ایمان را بسی ابلیس دون
گـــه به سوهان هوا وگاه با سوهــان غـم
برده دندانـش فرو اندر جـگر در جـــان من
من بـرآنم تا کنم از ریشه این دنــدان غم
من به دست آرم یلی از عشـق دلبـردر دلـم
تا برون سـازد ز دل، اوهـام سرگردان غم
گر ببندی دل بدین دنیا، مشــو آســـوده از
دست بازی ها که می آرایدت شیطان غـم
گر پناه آری خدا را، می شود در ســایه اش
گوی امّیــدی بری از بازی چـوگــان غــم
عشق و ایمان و توکــل رهنمای شادی است
شادی از دل،آتشی باشدکه سوزد جان غم
گر بکــاری نیکی اندر مزرع اخلاص و عشق
حاصل آید مر تو را سـرمایه از درمـان غم
کس گشاید برگی از دیوان الیــــار ار کنون
می زدایـد از دلش، برگ و بر دیـوان غـم
الیار (جبار محمدی)
برچسب هاابیات زیبا اشعار الیار (جبار محمدی) اشعار زیبا الیار الیار (جبار محمدی) برخـدا بسپــرده ام دل در دل طوفان غـــم خـدا درمان غم دل دلنوشته سروده زیبا شعر غـــم غزل زیبا