اس ام اس جدید تنهایی و دلشکسته (اردیبهشت ۹۴)
آرام بــاش دلــم
او بــــی تو آرام استــــ!
.
.
.
باید باشد …
باید باشد یکی که انگیزه ات باشد برای بیدار شدن
باید باشد یکی که انگیزه ات باشد برای شانه کشیدن توی موهایت ….
باید باشد یکی که شانه هایش پناه گریه هایت باشد ..
یکی که وجودش آرامش بخشت باشد ،
باید آغوشی داشته باشی برای آرام شدن ؛
باید باشد یکی که توجه کند به آدمی …
باید باشد یکی که نشان بدهد شش دانگ حواسش متعلق به توست
آخ که چقدر یکی باید باشد …. که نیست ..
.
.
.
چشمهایت, از ساعت بیرون زده اند
و قلبِ من از دهانم
این دقیقه هایِ فلج شده
تو را رویِ دستهایشان می برند
کسی برایت گریه نمی کند
و من روبرویِ خودم می نشینم
ناخن هایِ پایم را, سوهان می کشم
و فکر آنهایی هستم که از فردا
خوابت را… از شب هایِ این شهر خواهند چید
.
.
.
غفلت کردم ،
لحظه ای
دلم جایی گیر کرد و
تمام زندگی ام نخ کش شد …
.
.
.
میمِ مالکیتِ آخرِ اسمم
خاک خورده
و هیچکس نبود
که محضِ دلخوشی
یک بار
بگوید
تا تمامِ این قندهایِ تلنبار شده در دلم
آب شود
می ترسم همین روزها
مرضِ قند بگیرم
.
.
.
هر دومون جا موندیم . . .
اون در دل من . . .
من از دل اون . . .
.
.
.
ساده پا پَس می کشم
هرچند
هیچوقت پای من وسط نبود . . .
.
.
.
نه نگاهم را می خوانی
نه کلامم را می دانی
نه دردم را می فهمی
بااین همه “نه”
کنارت هستم و
دوستت دارم و
باز نمی فهمی…!
.
.
.
در قبرم هستم…
خوابیده ام به پهلوی راست،
گوش چسبانده ام به خاک،
منتظر شنیدن گام هایت…
فاتحه بهانه است…
فقط بیا…
.
.
.
به من تلنگُری بزن
شاید, از این خوابِ تکه پاره بِپَرَم
نیمهء خالی لیوانم تَرَک خورده
هنوز چایم را نخورده بودم
که…
پاییز بی خداحافظی رفت
و تقویم را, تلخ قورت دادم
نردبانی, به سمت چشمهایت بگذار
این “زمســـــتان”
سردتر از همیشه خواهد بود
.
.
.
آمدی
با لبخندی شیرین و رفتی
با لبخندی تلخ…!
و من
میان این دو لبخند
سرگردانم
هنوز…!
.
.
.
کمی عوض شدم؛
دیریست از خداحافظی ها غمگین نمی شوم؛
به کسی تکیه نمی کنم؛
از کسی انتظار محبت ندارم؛
خودم بوسه میزنم بر دستانم؛
سر به زانوهایم میگذارم و سنگ صبور خودم میشوم …
چقدر بزرگ شدم یک شبه !
.
.
.
من فرزندی به دنیا نخواهم آورد…
بگذار منقرض شود
این نسل غمگین
نسل تنها
نسل بیکس
نسل نفس بریده
نسل حسرت خورده
بگذار مـنـقـرض شود !
.
.
.
تَرَک خورده ام
مثلِ بیابانی زیر پونزِ نقشه
حالِ مرا از آینه ها بپرس
آنجا که جوانی ام را
از هیچ “جراحی” نخریدم
و شبیه خودم ماندم
این فصل هایِ “لعنتی”
از من دور می شوند
و به “تو” نزدیک
یک جایِ کار می لنگد!
سوت نزن…
هیچ پایِ لنگی به موقع
به پایان نمی رسد
.
.
.
پوست و استخوانم ، نخندید
فولاد هم آب می شود …
آتش که به جانش می افتد !
.
.
.
پشت این عکس
نمی تواند دیوار باشد،
من پشت این عکس،
با تو
قدم زده ام…
.
.
.
تَبعیــــد؛
مَنــــم
میـــــانِ انبوه قُربت
غَریب ایســـــتاده ام …
.
.
.
سلام !
حالتــ چگونه استـــ ؟؟؟
نه برای اینکه امـــروز دلم برای تو تنگــ شده استــ ؛
نه برای قدم زدنهــ ــای خاطراتـــ ِ باران …
تو را برای تمام عمـــر … آرزو …
برای تمام روز … برای روشنای تمام هنــوز …
تو را برای همیشه … برای همیشه …
برای همیشـــــه میخواستم !
کاش کمی برای شنیدن وقتــ داشتـــی…!
.
.
.
خوش به حال عروسک آویزان به آینه ماشین
کل پستی و بلندی زندگیش را فقط میرقصد !
.
.
.
آدم گاهی دوست دارد برود ولی نـــــرسد …
دوست دارد گریه کند ولی کسی دلیلش را نــــپرسد …
دوست دارد بغض کند ولی بـــــی بهانه …
آدم گاهی دوست دارد گوشه ای از این دنیا را برای خودش پیدا کند …
خودش را بغل کند و آرام آرام خودش را آرام کند …
.
.
.
بــِـ ســلــامــتـــــیِ
اونــــــــــی کــهـــ خــیلـــــــــی دوســِــشـــ داریـــمـــ
امــا
مـــالــِ مــــــا نــیـــــــســـــ
بــایــد زنــدهـ بــاشــیــمــُ
بــبــیــنــیــمــ نــداشــتــنــشــُ
بــخـوریــمــ حســـرتــِـــشـــــــُ . . .
.
.
.
همین را می خواستی ؟!
که پابه پایم نیایی؟
که وقت های تنهایی نگرانت نشوم؟
با هر بارانی که ببارد، یادت نیفتم
و با هر ترانه ای تجسمت نکنم؟
همین را می خواستی؟
که از خاطرم بروی
صورتت در تمام عکس های دونفره
خط خطی شود و ُ
هیچ خاطره ای آن قدر پر رنگ نباشد
که دلم را برایت تنگ کند؟
همین را می خواستی!
تو
فقط همین را می خواستی …
.
.
.
امـــروز نــه چـایـــم دارچیــن داشـت
نـه قهـــوه ام شکــر
نــه اینکــه نــخواهـم
حـــوصله اش را نــداشتــم
یعنـــی مــی دانـــی..
امـــروز نــبـودم
نــه!
امـــروز اصــلا نـبـــودم
مــن کـه خیلــی وقـــت اسـت
نـ.یـ.سـ.تـ.مـ..
امـــروز آفتــاب بـــود .. بهــــار بــــود…
راحـــت بگویــمــت
امـــروز تــــو بایـــد مــی بـــودی
همـــه ی روزهـا بـه کنــار
تــو امــروز را عجیــب بـه مــــــن
وبه چشمهای منتظرم
بـ.د.هـ.کـ.ا.ر.ی. . . !
.
.
.
دیدن عکست تمام سهم من است
از “تو ”
آن را هم جیره بندی کرده ام
تا مبادا
توقعش زیاد شود!
دل است دیگر . . .
ممکن است فردا خودت را از من بخواهد!
.
.
.
این رابطه به تعادل نخواهد رسید
چون
تو را
کم دارد
من را
زیاد
.
.
.
مادرم میگوید: “دلتنگ نباش پیدایش می شود حتما”
اما دریغ که نمی داند
گم شده ی این قصه،من اَم!
.
.
.
حالا که فرقی نمی کند کنارت ایستاده باشم یا نه ،
بگذار همه چیز را از وسط قیچی کنم!
تا تو در نیمی باشی و من در نیمی دیگر …
راستی !
با دستی که روی شانه ات جا گذاشته ام چه می کنی؟!
(کفشدوزک)