(غزل زیبا و عاشقانه)
شنیدم صبحدم نالیدن باد خزانی را…( رعدی آذرخشی)
شنیدم صبحدم نالیدن باد خزانی را
نشاندم در عزای گل عروس زندگانی را
فلک بی مهر شد با بوستان و یار من با من
روم آگه کنم زین قصّه سرو بوستانی را
مرا از ناله ی آب روان در باغ شد روشن
که حاصل چیست در باغ جهان روشن روانی را
نگارا! بد گمانی آفت عشق است و من خواندم
ز چشمان تو روزی داستان بد گمانی را
بسی گفتم که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن؟
تو نشنیدی و دیدی فتنه های آسمانی را
مزن زخم زبان وز چشم من فریاد جان بشنو
مگر دیگر نمی دانی زبان بی زبانی را
کمان را سست تر کن تا رسد بر گنج دل تیرت
چه سود از سخت بازویی چو گم کردی نشانی را
چو چنگی در فراموشی, شدم دمساز خاموشی
ببستم لب نخواندم نغمه های جاودانی را
کنون چنگ است در چنگت بزن راهی که میخواهی
نوای نا امیدی یا سرود شادمانی را
اگر از عشق بیزاری اشارت کن که تا من هم
به خاکستر سپارم آتش عشق نهایی را
وگر بر جا بود مهرت اشارت کن که تا رعدی
بیفشاند به پایت نقد هستی مژدگانی را
دردود از من به یغمایی که خوش گفته است و دُر سفته:
چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را
( رعدی آذرخشی )