اعترافات و خاطرات خنده دار جدید؛
بچه دوستمون هنوز چهار سالش نشده (کاملا درسته موجود فضایی دهه نودیه)
می خواسته تمام اسباب بازیاشو ببره با بچه های همسایه بازی کنه مامانش میگه
پسرم همه اسباب بازیات نبر
این جغله برگشت گفته:اینا مال منه؟
دوستم:اره
اون موجود ناشناخته:پس خودم میدونم چیکار کنم!
من دیگه چیزی ندارم بگم فقط مواظب خودتون باشید ابنا جدی خطرناکن بتونن می خورنمون
*
*
(با بی اف) محترم تو پارک قدم میزدیم
نزدیک پله شدیم …با پام زدم زیر پاش 20 تا پله شوت شد پایین
” خب فک نمیکردم اینقد بی جنبه اس با ی پا پرت شه پایین
زود خاستم موضوع رو عوض کنم هول شده بودم گفتم : اینم بخاطر همه اذیتایی ک میکردی …
به طرز عجیبی هیچی نگفت ..اما وقتی به حوض وسط پارک رسیدیم پرتم کرد تو حوض …
آدم اینقد عقده ای و تلافی گر ندیده بودم …
*
همسرم از سر کار اومد خونه دید خونه بهم ریختس..
داد زد : هر روز میام یا سرت تو گوشیته
یاتو لاینی
( زمزار )