( شعر و دلنوشته زیبا )
کاخ بهاران…
درهیاهوی خزان من مویه ی گــل دیده ام
گــرد غــم را بر رخ زیبـای بلبـل دیده ام
گر فلــک دستــار رحمت را ببندد بر سرم
دانه ی امّیـــد در سیمـــای سنبـل دیده ام
آسمـــان طــرفی نبنـــدد ازره غارتــگری
بند ناف ظلـــم را من تا ابــد شـل دیده ام
گر چه دی را بر گلستــان آورد پاییــز غم
من هم آن را تا بهار گل نشان پل دیده ام
من بهــار عشق و ایمــان را در این دار جفا
در علی آن تک سوار و شاه دلدل دیده ام
گرچه پاییز از خزان می گسترد خوان ستم
پیکـــر ظلم و ستـم را پای در زل دیده ام
گـر چه در ظـاهـر ستم پا شد به دنیا بذرخود
درنهـــایت ظالمـــان را آسمـــان جل دیده ام
کـن حفـاظت از گــل امّیـــد انـــدر سینه ات
دشمــن گــل را در این دنیا بسی خل دیده ام
بــردر کـاخ بهــاران خیمــه زن الیـــار! تو
چون زمستان را به شوکت، گَرد کاکل دیده ام
الیار (جبار محمدی)
برچسب هاابیات الیار (جبار محمدی) اشعار الیار (جبار محمدی) اشعار و ابیات عاشقانه اشعار و سروده های دلنشین الیار الیار (جبار محمدی) بیت زیبا جبار محمدی درهیاهوی خزان من مویه ی گــل دیده ام دلنوشته دلنوشته های الیار (جبار محمدی) زیباترین شعر سروده سروده های الیار (جبار محمدی) سروده های عاشقانه و زیبا شعر شعر زیبا و دلنشین شعر عاشقانه زیبا غزل غزلیات الیار (جبار محمدی) کاخ بهاران