تراژدی این نیست که تنها باشی

بلکه این است که نتوانی تنها باشی

گاهی آماده ام همه چیزم را بدهم

تا هیچ پیوندی با جهان آدم ها نداشته باشم

امروز خم شدم

و در گوش بچه ای که مرده به دنیا آمد

آرام گفتم:

چیزی را از دست ندادی

شیرجه های نرفته

گاهی کوفتگی های عجیبی به جا می گذارند .

در کوران زمستان دریافتم که در من

تابستانی شکست ناپذیر وجود دارد.

در نفرت سعادتی نیست…

هیچ چیزی در دنیا به این نمی‌ارزد

که انسان از آنچه دوست دارد روگردان شود.

ترجیح می دهم طوری زندگی کنم که گویی خدا هست

و وقتی مردم بفهمم که نیست

تا این که طوری زندگی کنم که انگار نیست

و وقتی مردم بفهمم که هست

بدنم زجر میکشد

پوست تنم درد میکند ، سینه ام

دست و پایم ، سرم خالی است

و دلم بهم میخورد

و از همه بدتر طعمی است که در دهنم است

نه خون است ، نه مرگ است ، نه تب

اما همه اینها با هم

کافی است که زبانم را تکان بدهم تا دنیا سیاه بشود

و از همه موجودات نفرت پیدا کنم چه سخت است

چه تلخ است

انسان  بودن

ما وقت نداریم که خودمان باشیم

فقط وقت داریم که خوش باشیم…

من از آن‌هایی که در باور خود همیشه حق دارند

بیزارم…

این دنیا به این صورتی که ایجاد شده

قابل تحمل نیست

از این روی من

به ماه یا خوشبختی و

یا به زندگی جاوید محتاجم

به چیزی که

شاید دیوانگی باشد

ولی متعلق به این دنیا نباشد!

شوق به خوشبختی با ارزش ترین چیزیه که تو قلب آدم نهفته س…

باور کن که چیزی به نام رنج عظیم، تاسف عظیم و یا خاطره ی عظیم وجود ندارد

همه چیز فراموش میشود، حتی یک عشق بزرگ

این همان چیزی ست که زندگی را تاسف بار و در عین حال شگفت انگیز کرده است!

می‌دانی دلبری چیست؟

راهی‌ست برای گرفتن جواب «بله»

بدون اینکه سوال مشخصی پرسیده باشی.