(طنز نوشته) ماجرای کار جستن من و فال حافظ
در این مطلب اشاره می کنیم به جوان جویای کاری که با ذوق فال حافظ می گیرد و فال حافظ به طنز جواب او را می دهد.
من با کلی ذوق :
ای حافظ شیرازی، تو کاشف هر رازی
می تونم برم من، آخر سر یک کاری؟
حافظ :
به سعی خود نتوان برد، ره به گوهر مقصود
خیال بود که این کار بی حواله برآید
من با غصه :
آها گرفتم، آشنا می خواد
ولی آخه من که پارتی ندارم چکار کنم
حافظ :
گرت چو نوح نبی هست صبر در غم طوفان
بلا بگردد و کام هزار ساله برآید
من با گیجی :
آخه چقدر صبر، تو که از گرونی بیخبری؟
حافظ :
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید، به حکمت این معما را
من با عصبانیت :
درست حرف بزن بفهمم چی میگی،
یعنی باید برم مطرب بشم؟
حافظ :
نه!!!! یعنی دست از سرم بردار!
چرا نمیری از سعدی بپرسی!!!
به قلم محمد آیتی گازار، برگرفته از وبلاگ من و خودم (با تصرف)