( اشعار کوتاه و عاشقانه )
سودای خیال…
شمع شد جان من اندر شب سودای خیالت
ذوب شد همچو یخی از تب گرمای خیالت
خنجــرت گــر بشکافد قفس جان مرا؛ وه!
نـــدرد در دل مــن پرده ی دیبای خیـالت
گرچــه از محضر رویــت نشدم باده بنـوشی
می رسد سهم دلــم از ره درهای خیالت
آب گـــردد به دلـــم قنـــد فراوانی اگر من
بنیــوشم سخنــی از لب زیبـــای خیالت
می رسد قطره ی جانم سر آن چشمــه ی جودت
جان بر افشانم اگرمن به کف پای خیالت
چهره آراید اگر کس چو عروسی دوجهان را
هرگز انــدر دل وجانم نرود جای خیالت
روشــن آمــد دلــم از تنگه ی تاریک جهانی
روشنــایش اثری زآن ید بیضـای خیالت
هر شب از فرقت رویت، بدمد ناله زدل، زآن
می سرایــم غــم جانم به الفبـای خیالت
کــی نهـــی پـای مبارک به در خانه ی دل، تا
بینم آن را که ندیدم همه رؤیـای خیالت
دل الیــــار گرفته است سراغت همه عمرش
پـا نهاده است به هر جا پی آوای خیـالت
الیار (جبار محمدی)
برچسب هاابیات الیار (جبار محمدی) ابیات عاشقانه اشعار الیار (جبار محمدی) اشعار زیبا و دلنشین اشعار عارفانه اشعار و ابیات عاشقانه اشعار و دلنوشته های عرفانی اشعار و سروده های دلنشین الیار الیار (جبار محمدی) بیت زیبا جبار محمدی دفتر اشعار الیار (جبار محمدی) دلنوشته دلنوشته های الیار (جبار محمدی) دلنوشته های سایت زمزار دیوان اشعار زیباترین شعر سایت دلنوشته سایت شعر سایت شعر و دلنوشته سایت عاشقانه سایت غزل سروده سروده ها و ابیات عاشقانه سروده های الیار (جبار محمدی) سروده های عاشقانه و زیبا سودای خیال... شعر شعر خیال شعر زیبا شعر زیبا و دلنشین شعر عاشقانه شعر عاشقانه زیبا شعر و سروده زیبا شمع شد جان من اندر شب سودای خیالت غزال غزل غزل غزلیات الیار (جبار محمدی)