با لبخندی شیرین و رفتی
با لبخندی تلخ…!
و من
میان این دو لبخند
سرگردانم
هنوز…!
•
•
آدم گاهی دوست دارد برود
ولی نـــــرسد …
دوست دارد گریه کند
ولی کسی دلیلش را نــــپرسد …
دوست دارد بغض کند
ولی بـــــی بهانه …
آدم گاهی دوست دارد گوشه ای از این دنیا را برای خودش پیدا کند …
خودش را بغل کند و آرام آرام
خودش را آرام کند …
•
•
دلــ ـــــم کــه میگیرد…
به خودم وعــ ــــده های روز خوب را میدهـــ ــم
از همــ ــان وعده های خوبــی که:
سالهــ ــــاست به امیــ ـــد رسیدنشان
تقویــ ــم را خط خطی میکنم…
•
•
رفت و دیگر ندارمش
تقصیر خودم بود
ته این همه شعر
که برایش نوشتم
نقطه نگذاشتم
•
•
مــــاه را
بیشــــتر از همه دوست می داشتی
و حالا
ماه، هر شب
تـــو را به یاد مـــن می آورد
می خواهم فراموشت کنم
اما این مــــاه
با هیچ دســـتمالی
از پنجــــره پــاک نمی شـــود . . .
•
•
نمی دانم آلزایمر بودی یا عشق !
از روزی که مبتلایت شدم
خود را از یاد بردم . . .
•
•
پوست و استخوانم
نخندید
فولاد هم آب می شود …
آتش که به جانش می افتد !
•
•
پشت این عکس
نمی تواند دیوار باشد،
من پشت این عکس،
با تو
قدم زده ام…
•
•
کاش فراموشت میکردم؛
با عبورِ هر نفس
در ازدحامِ خاطرهی لبها
از ولولهی بوسه و مکث
•
•
بعضی از اشیا حس دارند …
گریه می کنند …
مثل بالش من …
هر شب غرق اشک است !
•
•
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند!
•
•
هر شب پتروس شهر من خواب است
وقتی چشمانم چکه می کنند . . .