که انسان ها حقیقتاً در غم ِ یکدیگر سهیم هستند ؟
در می یابم که هیچ کس
براستی
نمی تواند در اندوه ِ کسی شریک شود
و هیچ کس
حاضر نیست شادی اش را با کسی تقسیم کند
و تظاهر
جنینِ میلیون ساله ایست که در رحم ِ دنیایمان
مُدام لگد می پراند
•
عشق اول هیــــــچ وقت فرامـــــــوش نمیشه …
چون اولین حســــــه که تنهاییــــــــتو پر کرده …
چون قــــــــــلبت اولین تلنـــــــــگر رو خورده …
مثه روز اول مــــــدرسه …
هیچ کـــــس اولین روز مدرسشو فراموش نمیکنه …!
پس خودتـــــــــونو اذیــــــت نکنین …!!
•
تلخی رفتنت را
تاب آوردم…!
اما
دلتنگی غروب های جمعه بعد از تو
مرا
از پای در آورد…!
•
دلم می خواهد کاغذی بردارم
بچسبانم روی دیوارهای شهر
رویش بنویسم
عشق من سالهاست که از خانه رفته است
و هنوز بر نگشته است
اگر کسی پیدایش کرد
باشد برای خودش !
او از اول هم مال من نبود …
•
نیم نگاهی رد و بدل شد
روشن بود وساده
سلام و احوال پرسی
به اندازه ئ شرط ادب
او شکل خوشبخت ها
تو نمونه ئ کامل یک فلک زده
ساده و روشن
راه تان را کشیدید رفتید …
بی امید دیداری
حتی به اندازه ئ شرط ادبـــــ !
•
خودم را میزنم به خیابانهای
شبهای …
سیگارهای …
هایهایِ منی که از خلأ پُر بود
همینطور برای خودم میخندم
همینطور برای خودش اشک میآید…
•
لباس هایم به تنم زار می زنند
کفش هایم می خندند
به ریش من …
منی که بعد از تو در برابر آینه ای شکسته
نشسته است
و فیلم
اشک ها و لبخند ها را تماشا می کند …
•
خدایا میشود باران ببارد…؟!
این بغض به تنـــــــــهایی…
از گلویـــــــــم پــــــــایین…
نمی آیـــــــــــــــــــــــــد…!
•
•
و تمام جمعه ها می دانند
غروب های بی تو
یعنی چه …
•
می خندم!
تظاهر به شادی می کنم!
حرف میزنم مثل همه…
اما…
خیلی وقت است مرده ام!
خیلی وقت است دلم می خواهد روزه ی سکوت بگیرم!
دلم می خواهد ببارم…
•
حکایت عجیبی دارد این “اشک”
کافیست حروفش را به هم بریزی تا برسی به “کاش”
•
روزهایم
همچون برگ های پاییز
غروب که می شود
می افتد …
نمی دانم درخت زندگیم
چند برگ دارد…؟!!
فقط می دانم پاییز است…!!
> سید حسین دریانی <
•
دنیای من…
“مجازیش” هم
غمگین بود!