گياه تلخ افسونی ! … ( سهراب سپهری )
گياه تلخ افسونی !
شوكران بنفش خورشيد را
در جام سپيد بيابان ها لحظه لحظه نوشيدم
و در آيينه نفس كشنده سراب
تصوير ترا در هر گام زنده تر يافتم
در چشمانم چه تابش ها كه نريخت
و در رگ هايم چه عطش ها كه نشكفت
آمدم تا ترا بويم
و تو زهر دوزخي ات را با نفسم آميختي
به پاسِ اين همه راهي كه آمدم
*
غبار نيلي شب ها راهم مي گرفت
و غريو ريگ روان خوابم مي ربود
چه رؤياها كه پاره نشد
و چه نزديك ها كه دور نرفت
و من بر رشته صدايي ره سپردم
كه پايانش در تو بود
آمدم تا ترا ببويم
و تو زهر دوزخي ات را با نفسم آميختي
به پاسِ اين همه راهي كه آمدم
*
ديار من آن سوي بيابان هاست
يادگارش در آغاز سفر همراهم بود
هنگامي كه چشمش بر نخستين پرده بنفش نيمروز افتاد
از وحشت غبار شد
و من تنها شدم
چشمك افق ها چه فريب ها كه به نگاهم نياويخت
و انگشت شهاب ها چه بيراهه ها كه نشانم نداد
آمدم تا تو را بويم
وتو : گياه تلخ افسوني
به پاس اين همه راهي كه آمدم
زهر دوزخي ات را با نفسم آميختي
به پاس اين همه راهي كه آمدم
( سهراب سپهری )